گزیده سخنان مسعود رجوی در میتینگ تبریز
مسعود رجوی در میان احساسات پرشور مردم تبریز، چنین گفت: «... بار خدایا ما را شایسته اعتماد خلقمان بکن. خدایا مسئولیت سنگینی را که از این طریق بردوش تکتک مجاهدان این خلق قرار میدی، به ما کمک کن تا آن را به آخر برسانیم. الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ - کسانی که گفتند پروردگار تکامل بخش ما خداست و سپس بر راه او استقامت ورزیدند همی فرود آید بر ایشان ملائکه و نیروهای یاری کننده آفرینش. اینکه مترسید و اندوهگین نباشید و بشارت باد شما را به بهشتی که وعده داده شده ائید.
بهنام خدا و بهنام خلق قهرمان ایران،
بهنام مردم غیور آذربایجان، خلق آزادیستان و مجاهدپرور تبریز
و بهیاد سرداران و سالاران گرانقدر آزادی، مجاهدان اعظم، مجاهدان شرف و حریت بشری، ستارخان، باقرخان، ثقهالاسلام، خیابانی و حنیفنژاد.
شاهدان فراموشیناپذیر تاریخ معاصر ایران؛
سلام بر وادی مقدس آزادی،
خاک خونین تبریز،
آشیان شهیدان؛
سلام بر آذربایجان، سرزمین آتش و خون و آزادی، معراجگاه مجاهدان.
و کدام انقلابی است در سراسر جهان که از تبریز عبور کند و بر این خاک، نماز آزادی نگذارد؟
مادرها، پدرها، برادرها و خواهرها،
برای هر انقلابی، خاک تبریز، همانطور که گفتم، یک زیارتگاه است. یعنی هیچ انقلابی راستینی پیدا نخواهد شد که مشتاق دیدارش نباشد و نخواهد بهزیارت این حرم آزادی بشتابد.
ولی برای یک مجاهد خلق، این آرزو و اشتیاق، اوج دیگری بهخود میگیرد، چرا که یک مجاهد خلق در تبریز، هم زادگاه تاریخیش را پیدا میکند و هم زادگاه سیاسی و عقیدتیش و هم زادگاه تشکیلاتیش را.
زادگاه تاریخیش، از این حیث که در تاریخ جدید ایران اصل و نَسَب تاریخی ما به مجاهدین صدر مشروطه میرسد، به ستّار و باقر. تفنگ سردار را بوسیدیم و بدوش انداختیم.
از حیث عقیده و مرام هم ما ادامه و کمالیافته همان اسلامی هستیم که در غریو گلولههای سردار نطفه بست؛ وقتی که پرچمهای سفید ننگ و تسلیم را از هم میدرید و پرچم سرخ حسینی را بر در خانههای تبریز به اهتزاز درمیآورد؛ اسلامی که در غریو تفنگهای مجاهدین، همه محلات تبریز را از ارتجاع و استبداد تهی کرد. هزاران هزار بار از میان آتش و خون گذشت، علیه استعمار شورید، روی اسب سردار، کوه و دشت را درنوردید، در مردانگی و مروّت و مردمدوستی علیگونه، در سردار تجلّی کرد. با نامردان هرگز سازش نکرد. جانب محرومان را هیچوقت رها نکرد و چه رنجها و چه محرومیتها و چه تهمتها که تحمل نکرد.
یک روز در کسوت سردار به کالسکه نشاندنش در شب عید ۱۲۸۹ از تبریز محترمانه به تهران تبعیدش کردند بعد آنجا همه بهاصطلاح متلکهای روشنفکرها و فلانالدولهها و فلانالسطنتهها را نثارش کردند که این سردار لهجه دارد و این سردار سواد ندارد. تا در پارک اتابک، به تیر دشمنان جَرّار زانویش را فلج بکنند، دقمرگش بکنند. ولی سردار که نمرد، در تهران ریشه کرد، سرچشمه شد، نه، آتشکده شد، مگر نه که سرزمین آذر، از آذرآبادگان آمده بود؟ یک شعلهاش رفت بهگیلان، جنگید و جنگید، ”کوچکخان“ شد؛ شعلههای دیگرش، رودبارهای پرخروش دیگرش، هر کدام راه ولایتی را در پیش گرفتند. رفتند و همهجا آتش بهپا کردند. پیام آذرخش را از آذرآبادگان بردند و در فراز همه کوهها و جلگهها بهپا داشتند؛ ”مدرس“ها شدند، ”مصدق“ها شدند، ”فاطمی“ها شدند، سرداران، همهجا ریشه کردند، بچه کردند و امروز ما نوادههای آنها هستیم…
و بعد از ۱۵خرداد... حالا فهمیده بودیم که اسلام حسینی ما، نه اسلام مشروعهخواهها، که جلو ستارخان هم ایستادند و به او و نظایرش هم که آزادیخواه بودند، کافر و بابی گفتند. بله، همین اسلام حنیف کارگر و دهقان را میخواهد، جامعه بیطبقه توحیدی را میخواهد. اینجا بود که معطل نشدیم، مَرکَب عشق و امید سردار را سوار شدیم، تفنگش را هم بوسیدیم و برداشتیم، مثل ”علیموسیو“ و ”حاجعلی دوافروش“ ـ که شماها باید خوب بشناسیدشان ـ ”مرکز غیبی“ درست کردیم. رفتیم و رفتیم.
هر وقت که راه پرفراز و پرتنگنا بود، پرفراز و نشیب بود، هر وقت که فشارها زیاد بود، درست مثل سربازهای سردار در بحبوحه جنگهای تبریز، صدای صمیمی سردار را شنیدیم که با عتاب میگفت: ”آهای، آهای، آنام قربان“ و بلند شدیم. اینکه مهّم نبود، تعداد ما کم بود و تعداد مستبدّین زیاد بود. مگر قرآن نگفته بود: ”چه بسیار گروههای کم و اندک که با اعتقاد و آرمان بر گروههای بسیار، ولی بیآرمان و بیاعتقاد، پیروز میشوند، چرا که خدا یار مقاومتکنندگان است. کَم من فئه قَلیله غَلبت فئه کثیره باذنالله والله مَعالصابرین“ (سوره بقره آیه ۲۴۹).
بله، این تکیه کلام سردار در گوشمان طنین میانداخت، آنجا که میگفت ”آزادان، آز، چخدان چخ، گریلر“.
و اینطور بود که امروز فرزندان و نوادگان سردار زیاد شدند. چرا که از هر قطره خون سردار و هر مجاهدی که بر خاک افتاد، دهها مجاهد برخاست؛ لالهها روییدند: ”کمثل حبّه انبتت سَبع سنابل فی کل سنبله مأته حبه والله یضاعف لمن یشآء والله واسع علیم (سوره بقره آیه ۲۶۱).
همانند دانهیی که هفت خوشه میرویاند که در هر خوشه، صد دانه و خدا چند برابر میکند بر آن چه بخواهد، و خدا گشایشدهنده علیم است… “
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر