بله، حالا با این توضیحات، سؤال این است که با مفروض گرفتن غلظت نظامی و بسیج نیروهای ارتجاع در روز 22بهمن، مشکل دیگری هم در کار بود یا نبود؟ و اگر بود، در کجای کار و چرا و چگونه بود؟
-آیا قیام دچار افت شده و به شیب نزولی افتاده و دیگر استمرار نخواهد داشت؟ هرگز، زیرا طلسم ولایتفقیه، یعنی هیمنه و هژمونی آن، به طرز بازگشتناپذیری درهم شکسته است.
-آیا نیروهای جبهه خلق و سرنگونی و همان جوانان و دانشجویان و زنان پیشتازی که فیلمها و تصاویر آنها را دیدیم، همان قیام آفرینانی که 8ماه، اشرفنشان پایداری کردند و ادامه دادند، سرد و مأیوس و منفعل شدند و بریدند و به ناگهان پس از قیام عاشورا از فدا و قربانی دست شستند؟ هرگز، زیرا بیشتر میخواهند و نه کمتر. زیرا باز هم در 22بهمن، تا آنجا که میسر بود، قدعلم و سینه سپر کردند.
-آیا یک توطئه بینالمللی در کار است و مثلاً جامعه بینالمللی به حمایت از رژیم برخاسته و «امداد رسانی غیبی» صورت گرفته است؟ هرگز، درست بهعکس، زیرا بهوضوح دیدیم که در روز 19بهمن اتحادیه اروپا و آمریکا بیانیهیی در حمایت از قیام مردم ایران دادند که در 28سال گذشته بیسابقه بود. دست خامنهای را در سرکوب بستند و او را به التزام نسبت به حقوقبشر و محاکمه عاملان و آمران سوءرفتارها (و نه قیام کنندگان) فراخواندند. قیام آفرینان و قیامکنندگان را به برچسب تروریستی یا سوءرفتار نیآلودند، بلکه حقوق جهانشمول قانونی آنها را خاطرنشان کردند.
ماههاست که جامعه بینالمللی آخر خط رژیم را دریافته است. تأخیر بسیار دارد اما هرگز تعجیل نکرده است. به همین خاطر اگر آقای موسوی لحظه را درمییافت و عزم شکار یا لااقل پس زدن ولیفقیه را داشت، بهرغم همه اشتباهات پیشین، حتی در روزهای 20و 21بهمن هم میتوانست دنده عوض کند و صفحه را بچرخاند و قیمت کلانی از خامنهای وصول کند. میتوانست سراپای ولایت را دچار رعشه سقوط کند و بر ارکان سپاه و بسیج سرکوبگر لرزه سرنگونی بیندازد. حداقل اینکه نتایج قیام 22بهمن میتوانست با آن همه فراخوانها و حمایتها، کیفاً بیشتر و بالاتر باشد. سود موسوی و جماعت او هم در همین بود. اما افسوس که «لحظه مناسب» را در نیافت. فهم و دریافتن چنین لحظاتی، نیازمند کَندن از ولایتفقیه، حداقل ریسک، مقداری خطرپذیری، و دست برداشتن از «حفظ خود به هر قیمت» است.
-آیا قیام دچار افت شده و به شیب نزولی افتاده و دیگر استمرار نخواهد داشت؟ هرگز، زیرا طلسم ولایتفقیه، یعنی هیمنه و هژمونی آن، به طرز بازگشتناپذیری درهم شکسته است.
-آیا نیروهای جبهه خلق و سرنگونی و همان جوانان و دانشجویان و زنان پیشتازی که فیلمها و تصاویر آنها را دیدیم، همان قیام آفرینانی که 8ماه، اشرفنشان پایداری کردند و ادامه دادند، سرد و مأیوس و منفعل شدند و بریدند و به ناگهان پس از قیام عاشورا از فدا و قربانی دست شستند؟ هرگز، زیرا بیشتر میخواهند و نه کمتر. زیرا باز هم در 22بهمن، تا آنجا که میسر بود، قدعلم و سینه سپر کردند.
-آیا یک توطئه بینالمللی در کار است و مثلاً جامعه بینالمللی به حمایت از رژیم برخاسته و «امداد رسانی غیبی» صورت گرفته است؟ هرگز، درست بهعکس، زیرا بهوضوح دیدیم که در روز 19بهمن اتحادیه اروپا و آمریکا بیانیهیی در حمایت از قیام مردم ایران دادند که در 28سال گذشته بیسابقه بود. دست خامنهای را در سرکوب بستند و او را به التزام نسبت به حقوقبشر و محاکمه عاملان و آمران سوءرفتارها (و نه قیام کنندگان) فراخواندند. قیام آفرینان و قیامکنندگان را به برچسب تروریستی یا سوءرفتار نیآلودند، بلکه حقوق جهانشمول قانونی آنها را خاطرنشان کردند.
ماههاست که جامعه بینالمللی آخر خط رژیم را دریافته است. تأخیر بسیار دارد اما هرگز تعجیل نکرده است. به همین خاطر اگر آقای موسوی لحظه را درمییافت و عزم شکار یا لااقل پس زدن ولیفقیه را داشت، بهرغم همه اشتباهات پیشین، حتی در روزهای 20و 21بهمن هم میتوانست دنده عوض کند و صفحه را بچرخاند و قیمت کلانی از خامنهای وصول کند. میتوانست سراپای ولایت را دچار رعشه سقوط کند و بر ارکان سپاه و بسیج سرکوبگر لرزه سرنگونی بیندازد. حداقل اینکه نتایج قیام 22بهمن میتوانست با آن همه فراخوانها و حمایتها، کیفاً بیشتر و بالاتر باشد. سود موسوی و جماعت او هم در همین بود. اما افسوس که «لحظه مناسب» را در نیافت. فهم و دریافتن چنین لحظاتی، نیازمند کَندن از ولایتفقیه، حداقل ریسک، مقداری خطرپذیری، و دست برداشتن از «حفظ خود به هر قیمت» است.
***
در سلسله مباحث آموزشی برای نسل جوان، نکاتی در این زمینه گفته شده که ناگزیر از یادآوری هستم:
«بر میگردم به خمینی در آستانه سرنگونی رژیم سلطنتی که در اینجا میخواهم به تفاوت خمینی آن روز با موسوی امروز دقت کنید: خمینی حتی از موضع فرصتطلبانه، پس از اینکه بوی سقوط رژیم شاه را استشمام کرد، تفاوتش با موسوی امروز، این بود که صریح و روشن میگفت: شاه باید برود! حتی بختیار را هم نپذیرفت. یعنی یک تنه خودش را با نفوذ مذهبی و سابقه سیاسی که داشت، بهعنوان آلترناتیو و جایگزین جا انداخت. کاش موسوی هم امروز میگفت: ولیفقیه باید برود! خامنهای باید برود! و اصل ولایتفقیه ملغی و منتفی است! اما افسوس که بهخصوص آنچه بعد از قیام عاشورا دیدیم عکس این بود. تنزل و تنازل بود و نه پیشرفت و پیشروی. این بحث را هم میگذارم برای بعد.
پس حرف این است که بالاخره در اوج وحدت و همبستگی نیروها، خواه و ناخواه باید یک جایگزین سیاسی یا آلترناتیو عرضه کرد که در نقش ”جبهه واحد“ عمل کند. توجه کنید که این جایگزین و آلترناتیو، فقط برای مرحله بعد از سرنگونی رژیم ولایتفقیه لازم نیست. خیر، قبل از آن و ضروریتر از آن، برای سرنگونی و در همین مرحله سرنگونی استبداد مذهبی لازم است تا بتواند قیام و سرنگونی را به سرانجام برساند.
سعی میکنم منظورم را دقیقاً برای همین مرحله تغییر رژیم و تحقق سرنگونی، با یک مقایسه بین خمینی و موسوی سادهتر و روشنتر بگویم:
اگر یادتان باشد دو روز بعد از قیام عاشورا، در پیام ۸دی، قدم بعدی خامنهای را با همه هموطنان در میان گذاشتم و گفتم: «متهم کردن آقای موسوی به اینکه راه مجاهدین را میرود کذب محض و زمینهسازی برای ارعاب و اسکات و یا دستگیری است» و «باند خامنهای و شرکا بهغایت تلاش میکنند کروبی و موسوی و اطرافیان و نظایر آنها را متقاعد کنند که به شرط تأیید یا شراکت در سرکوب مجاهدین و مقاومت ایران و موضعگیری علیه آنها، از تیغ آخته ولایت در امان خواهند بود. تلاش میکنند مانند لاریجانی رئیس مجلس ارتجاع آنها را قدم به قدم، به همسفری و هم سفرگی مجدد در همین راستا بکشانند».
حالا سؤال این است که آیا بهراستی این موسوی میتواند، سَری برای تغییر و سرنگونی این رژیم یا حتی استحاله و اصلاح آن که لازمهاش پس زدن خامنهایست باشد؟ کاش اینطور بود که در اینصورت کار ما آسانتر و بارمان سبکتر میشد. اما واقعیتها، همیشه سرسختتر از خواستهای ساده گزینانه من و شماست. (۳۰دی ۸۸).
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر