مگر در دهم محرم سال ۱۳۳۰هجری درست در روز عاشورا در حالی که خیلیها به میزرا علی آقا ثقهالاسلام میگفتند که از شهر برو بیرون تا مبادا قزاقها طناب رو به گردنت بیاندازند. او مرد و مردانه نایستاد. مگر نخروشید که شماها اگر میتوانید از شهر بیرون بروید اما من کار خودم را به خدا میسپارم.
آن روز ثقه الاسلام گفت وقتی در زمان شکست عباس میزرا، آقا میرفتاح جلو افتاد و تبریز رو به دشمن تسلیم کرد. از آن زمان ۱۰۰سال میگذرد و نام آقا میرفتاح همیشه به بدی یاد میشود. شما چگونه خرسندی میدهید که من در این آخرین روزهای زندگی از ترس مرگ خودم را به پناهگاهی بکشم و تبریز را در دست دشمنان بگذارم.
بعد هم در پای دار سایرین رو دلداری میداد که رنج ما دو دقیقه بیش نیست پس از آن یکباره خوش و آسوده خواهیم بود. تازه باز هم پای دار آمدند سراغش که بیا این نامه را امضا کن که جنگ رو مجاهدین آغاز کردند. قزاقها میخواستند نشان بدهند که جنگ را تبریز شروع کرده است. تبریز پیمان شکسته است. ولی او فریاد زد نه اینها دروغ است و خودش به پای دار رفت.
بنابراین بهسادگی حاضر بودند میرزا علی ثقهالاسلام را آزاد کنند، اگر امضا میکرد ولی ثقهالاسلام فریاد زد که اینها دروغ است. بعد شهدای تبریز، شهدای تمام ایران، شهدای تمام خلق یکی یکی پای دار رفتند و شهید شدند، حتی دو جوان علی موسیو به نامهای قدیر و حسن که وقتی طناب دار را به گردنش میانداختند فریاد زد «زنده باد ایران». (ابراز احساسات جمعیت)
پس فداکاری کم نبوده وقتی عین الدوله گفت تبریز را محاصره کنید. ارزاق را به رویش ببندید. محاصره اقتصادی کنید. مجاهدین پیغام فرستادند اگر از گرسنگی بمیریم تسلیم استبداد نمیشویم. مجاهدین در حالیکه از پیش گلوله رفتن مضایقه نمیکنند. از نیامدن آذوقه چه بیم خواهند داشت؟ این همان روزگاری بود که تبریز از علف بیابان تغذیه کرد ولی مقاومت کرد و خندید. تبریز خندید. سردار خندید. کدام محله تبریز بود که وقتی میشنید سردار میاد نخنده؟ همان روزگاری که در یک روز بیشتر از ۵۴۰توپ در روز به شهر شلیک میکردند.
به قول یکی از نویسندگان همه اینها را صدای زنبور حساب میکردند. کودکان ۱۰ساله گلولههای توپ را جمعآوری میکردند. بعد از اینکه میخورد به جایی. در حالیکه هنوز گرم بود، میرفتند آنها را برمیداشتند و بازی میکردند. پس اشکال کار کجا بود؟ گوش کنیم،خیابانی چه خوب گفت.
ششم اردیبهشت ۱۲۹۹- آزادیخواهانی که در تبریز قیام کردند مانند قشونی هستند که باید از رودخانهای گذشته به جانب منزل مقصود رهسپار شوند. برای جلوگیری از تعقیب قشون که از دنبال میآید و برای ممانعت حملاتی که از پشت سر خواهند نمود باید پلی که از روی آن عبور کردهائیم پشت سر خراب کنیم. حالا آزادیخواهان فوری و مرتجع که ناگهان جلوی این قیام افتاده و میخواهند تندتر از همه وارد پل شوند. پیش روی آزادیخواهان قصد انهدام پل را دارند. تا موفقیت و نجات را به روی ما ببندند. بله اشکال از همین جا بوده. از خراب نکردن قاطع پلها وقتی کار ریشهای نباشد. اینطور خواهد شد. آنها دوباره برخواهند گشت...
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر