گزیده سخنرانی مسعود رجوی در میتینگ رشت ۱۴ اسفند ۱۳۵۸
به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران
و به نام مردم شریف و آزاده ایران
و به نام تمام شهدای خلق
و با تکریم و یادآوری دو سردار بزرگ خلق
سرداران بزرگ آزادی سردار جنگل کوچک خان و سردار نهضت ملی ایران دکتر محمد مصدق پیشگامان تمام مجاهدان و مبارزان
مادران عزیز
پدران، خواهران و برادرانم،
خیلی وقت بود که در آرزوی زیارت مزار میرزا و دیدار شما بودم ولی همانطور که میدانید در دو هفته اخیر در برخی شهرهای ما حوادثی پیش آمد که شاید مرجح بود من امروز در قائمشهر باشم. بهخاطر اینکه باز هم برخلاف انتظارمون حتی بعد از انقلاب هم قائمشهر بهتازگی مجروح و داغدار شده بود. از پیکرش خون میچکید و چشمانش اشکبار شده بود. بعد فکر کردیم برای اینکه به دست آنهایی که این همه جراحتها را ایجاد کردهاند بهانهای ندیم و آنها سوء تعبیر نکند، بهتر است مسافرت به قائمشهر را به وقت دیگری موکول کنیم.
این بود که دیگر بیش از این نمیباید اشتیاق دیرینه دیدار از مزار میرزا و دیدار شما را به تأخیر میانداختم. حالا ما میتوانیم با هم و در کنار شما و در محضر میرزا به یاد سردار بزرگ دیگری مصدق فقید را هم گرامی بداریم. پس اجازه بدهید با هم ابتدا از همینجا به قائمشهر قهرمان و اشک افشان درود بفرستیم.
به هر حال برای من افتخار بزرگی است که امروز یعنی درد سالگرد وفات پیشوای نهضت ملی، مصدق کبیر در میان شما باشم. در کنار شما، در خانه شما، یعنی در محضر میرزا سردار بزرگ جنگل. سرداری که نخستین پیشگام تاریخ معاصر ایران در مبارزه انقلابی مسلحانه بود.
سرداری که در پس زمستان تیره وطن در تندباد سیاه وطنفروشی و ساخت و پاختهای وثوقالدولهها از کنج مدرسهها راه جنگل را پیش گرفت، تا به گرمی و خروش خون خودش بهاری تازه خلق کند و هر چه که درس وفا و صفا خوانده بود در مقابل خلق پس بدهد و راستی که چه خوب معلم و فا و پاکباختگی و وطنپرستی و مروت شد و تعلیم داد، نه به تمام گیلان بل به تمام ایران.آن که وقتی سر از بدن یخ زدهاش جدا میکردند جز یک ریال چیزی بیشتر در جیب نداشت.
مسعود رجوی - میرزا در آرمانش ذوب شد
ولی با این همه در پی آرمان مردم و آرمان آزادی در مقابل هر توفانی سینه سپر میکرد. راستی در تاریخچه چه بد نوشتهاند که سردار ما در برفها یخ زد. نه، نه، آنها البته میخواستند سردار یخ بزند. ولی میرزای ما که یخ نزد. او در آرمانش ذوب شد و در رگها و قلبهای تکتک ما جاری شد.
مگر ندیدیم که سردار جنگل با همان سلاح و با همان عزم آهنین هر وقت لازم شد از قلب گیلان دوبارهبهپاخواست، دوباره برخاست. آمد در تمام شهرها و روستاها و پیام جنگل سبز را که همان سرود سرخ رهایی است توده گیر کرد.
پس چه کسی گفت که میرزا یخ زد، نه اون همینجاست. در دل تکتک ما و همین الآن دارد میطپد. خودش در آخرین نامهاش به تاریخ پنجم عقرب سال ۱۳۰۰ یعنی ۵۸سال پیش اینطور نوشته بود: «اکنون منتظرند روزگاری را ببینند که از جمعیت ما اثری در میان نباشد. اما وقتی از افکار و انتظاراتشان نتایج تلخ مشاهده کردند. آن وقت است که ندامت حاصل کنند و قدر و منزلت ما را خواهند یافت. ولی آقای من امروز دشمنانمان ما را دزد و غارتگر خطاب میکنند و حال آن که هیچ قدمی جز در راه آسایش و حفاظت مال و ناموس مردم برنداشتهاید. ما این اتهامات را میشنویم و حکمیت را به خداوند قادر و حاکم علیالطلاق واگذار میکنیم.»
و امروز ما همان نتایج تلخ هستیم. تلخ به دهان دشمنان خدا و خلق و شیرین در ذائقه سردار. آخر ما همان نسلی هستیم که تفنگ و آرمان سردار را به دوش کشیدم. نسلی که در آرمان و تفنگ سردار زنده شدیم و باز هم او در ما زنده خواهد شد. علیه ستمگرها دزدان شرافت و دزدان حاصل کار مردم. تیمورتاشها که در همین جا والی حاکم بودند، رضا خانها و حاکمها و والیهای دزد و چپاول گر و غارتگر دیگر.
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر