۱۳۹۸ بهمن ۱۱, جمعه

اولین مرزبندی‌ها در برابر خمینی


🔻گزیده‌ای از نخستین سخنرانی مسعود رجوی پس از آزادی از زندان
۴بهمن۱۳۵۷

«ما نیامده‌ایم اینجا که تنها روند خودبخودی قضایا را فقط ستایش کنیم...  لَختی هم باید به  این اندیشید که چه چیز باید باشد و چه چیز هم نباید باشد...ما سر نداده بودیم که زَر بگیریم... جانمان را مگر برای این داده بودیم که به جایش جاه بگیریم...؟»

مسعود رجوی از لحظه شنیدن خبر نخستین شهید مجاهدین می‌گوید


🔻خاطره اولین شهید مجاهد، احمد رضایی

🔺به مناسبت ۱۱بهمن (۱۳۵۰)، سالروز شهادت مجاهد والامقام احمد رضایی، اولین شهید سازمان مجاهدین خلق ایران🚩

مسعود رجوی-۳۰فروردین ۱۳۵۹


🔻درباره شهدای ۳۰فروردین۱۳۵۴
🔻تهران- خانه مجاهد شهید ناصر صادق

مسعود رجوی: «دوران تغيير» یعنی چه؟


«دوران تغيير را ما بايد شكل بدهيم. ما بايد تعيين كنيم. اگر ما ننويسيم، طرف مقابل می‌نویسد. سرنوشت را خودمان با قلم خودمان می‌نويسم.»

۱۳۹۸ بهمن ۱۰, پنجشنبه

مجاهدین در زندانهای شاه چه می‌کردند؟


🔻چگونه مسعود رجوی، زندان را هم پهنه‌ای فعال برای پیشبرد مبارزه کرده بود؟

🔺خاطراتی از برادران مجاهد احمد حنیف‌نژاد و محمود عضدانلو

مسعود رجوی -سخنرانی و میتینگ دانشگاه تهران (آینده انقلاب) - ۱۰بهمن ۱۳۵۸


گزیده سخنرانی برادر مجاهد مسعود رجوی - آینده انقلاب در دانشگاه تهران

بنام خدا و به‌نام خلق قهرمان ایران
و به یاد اولین شهید و با یاد آخرین شهیدی که تا این ساعت در خاک افتاده است.
حلقاتی سرسخت و پولادین از زنجیر انسانهای انقلابی و طراز مکتب، که مشعل آگاهی و آزادی را بدیار محرومان ارمغان می‌برند. ستارگانی در سپیده دم و یا خورشیدهایی در نیمروز که در هیچ شرایطی با دشمنان بیرونی و درونی خلق سازش نکردند. کسانی‌که ظلمات تقدیر این میهن را هرگز پذیرا نشدند.
بگذار تا دشمنان بیرونی و درونی هر چقدر می‌خواهند ستارگان بخت ما را به زمین بکشند. ولی ما باز هم آسمان را غرق ستاره‌ها خواهیم کرد.
با اخترانی شب گرد، مصادیق طارق، همان تابندگان شب کوب و ظملت سوز، هم‌چون احمد رضایی و یا با اشعه نیمروز، گلبرگهای خورشید، پرتوهای جهل سوز، هم‌چون عباس عمانی.
بیچاره شب‌پرستان تیغ به کف هلهله زن با سلاله خورشید و با نسل ایمان چه خواهند کرد؟
گو هر چه می‌خواهند در پیچ وخم جاده‌های تاریک به کمین خورشید بنشینند. تا اسیرش سازند، بکشانندش و در لجه خون اندازند. ولی خورشید دراسارت هم خورشید است و از شهادت هر خورشید نیز هزاران ستاره برخواهد خاست. جنگلی رویان ازستاره‌ها، با ریشه‌هایی در اعماق قلوب توده‌ها.

همه آنها‌ئیکه از جهل و بندگی، از اسارت و بیگانگی متنفرند و به رهایی و یگانگی عشق می‌ورزند. پس چه کسی و کدام قدرت خواهد توانست ما را بخشکاند و بسوزاند. وای بر آنها اگر می‌دانستند که در کمینگاه بزرگ تاریخ چه خورشیدهایی در شرف انفجار و تولدند. بله، بی‌تردید روزی تمام فضای ظلمت پهنه خورشید گدازان خواهد شد.....

ای به خون خفته شهیدان به شما باد سلام.....
ای کفن پوش عزیزان به شماباد سلام.....

کلیپ سخنرانی را از زیر دنبال کنید...












۱۳۹۸ بهمن ۷, دوشنبه

مسعود رجوی:‌ مگر می‌توان خورشید را کشت؟


۳۰دیماه، سالروز آزادی آخرین دستهٴ زندانیان سیاسی از زندان شاه

روز 30دیماه1357 گروه کثیری از مردم به‌ویژه دانشجویان و جوانان پرشور با تجمع در مقابل زندان قصر تهران، خواستار آزادی فوری زندانیان سیاسی بودند و تأکید می‌کردند که تا آخرین زندانی سیاسی آزاد نشود، به تجمع خود ادامه خواهند داد.

«آزادی زندانی سیاسی»، از نخستین شعارهای جنبش ضددیکتاتوری در انقلاب ضدسلطنتی بود که نشان می‌داد رژیم شاه در آستانه سقوط و سرنگونی است.
از اواخر سال55 که شاه در اثر سیاست جدید اربابانش مجبور به‌ محدود کردن عملکرد ساواک و سرکوب پلیسی شد، شکنجه و اعدام متوقف شد. حرکتهای اعتراضی مردم علیه دیکتاتوری شاه تدریجاً آغاز گردید و قدم‌به‌قدم گسترش یافت. یکی از اولین خواستها و شعارهای مردم در جلسات و تجمعات مختلف که به‌طور روزافزون مضمون سیاسی پیدا می‌کرد، آزادی زندانیان سیاسی بود. از اواسط سال56 تا روز 30دیماه سال‌57، هزاران زندانی سیاسی از زندانهای سراسر کشور آزاد شدند؛ اعم از آنهایی که بعضاً بیش از دو سال از پایان محکومیتشان می‌گذشت و شاه اجازه آزاد کردنشان را نمی‌داد و زندانیانی که محکومیتشان به پایان رسیده بود. اما آخرین دسته زندانیان سیاسی، شامل162تن بودند که در بیدادگاههای نظامی شاه خائن به حبس‌ابد محکوم شده بودند.

در چهره هزاران جوانی که در غروب روز 30دیماه57 در میدان مقابل زندان قصر تجمع کرده بودند، از یک‌سو شور و شوق و امید به آزادی پیشتازان اسیر و به‌ویژه رهبری مجاهدین موج می‌زد و از سوی دیگر دلهره و یک‌ احساس خطر آنها را مصمم کرده بود که تا رسیدن به نتیجه نهایی و آزادی آخرین زندانی سیاسی از آنجا نروند.

برادر مجاهد محسن سیاهکلاه درباره فضای داخل زندان در آن روز می‌گوید: «در داخل زندان نیز فضا آمیخته با دلهره نسبت به سرنوشت ارزنده‌ترین سرمایه‌های رهبری جنبش بود. همه می‌دانستند که در 7سال گذشته حوادثی که منجر به زنده ماندن مسعود شده بود، فقط با کلمه معجزه قابل بیان است. جلادان و دژخیمان دشمن، حریصانه در پی از میان برداشتن مسعود بودند. بنابراین هر لحظه بیم آن می‌رفت که نظر به منافع بسیار شناخته‌شده دیکتاتوری سلطنتی و حامیانش، در آخرین مرحله سقوط رژیم از کسانی انتقام بگیرند که «راه جهاد را گشوده» بودند و از رنجها و «خونهایشان، سیلابها» ی بنیان‌کن انقلاب ضدسلطنتی برخاسته بود.

آن روز وقتی مسعود را صدا کردند. همه ما نگران شدیم، بردن مسعود، موضوعی بود که در تمام سالهای زندان بارها اتفاق افتاده بود. هر وقت مسعود را صدا می‌کردند، می‌دانستیم که از دو حال خارج نیست، یا دوباره بازجویی و تخت شکنجه است یا راجع به مسائل زندان و خواستهای زندانیان با او به‌عنوان نماینده زندانیان سیاسی حرفی دارند. در مورد اولی که از مدتی پیش دست‌بستگی داشتند و در مورد دومی هم ما اعتصاب‌غذا و حرکت عمومی خاصی نداشتیم. ولی همه اخبار و شواهد از چشم‌انداز نزدیک یک تحول بزرگ خبر می‌داد. در ورای احتمال آزادی زندانیان، یک احتمال جدی این بود که بخواهند همه محکومان به حبس‌ابد یا افراد مشخصی و به‌طور خاص مسعود را که رهبری شناخته‌شده جنبش مسلحانه انقلابی بود، از میان بردارند. مسعود رفت و همه ما به‌شدت نگران بودیم. تا زمانی که مسعود برگشت موسی به‌شدت نگران بود و مدام قدم می‌زد و بیشتر بچه‌ها در راهرو و نزدیک در بند منتظر بودند که چه خواهد شد؟».
واقعیت این بود که آن تجمع در برابر زندان تنها راه یکسره‌کردن کار و پایان دادن به دلهره‌ها بود. در بیرون زندان نیز فضایی میان بیم و امید حاکم بود.

خواهر مجاهد سهیلا صادق که در تجمع میدان قصر حضور داشته، می‌گوید: «ساعتی از شب گذشته بود ولی هیچ‌کس حاضر نبود میدان قصر را ترک کند. مردم می‌گفتند باید بایستیم و کار را تمام کنیم، تا آخرین زندانی سیاسی را آزاد نکنند، از این‌جا نرویم و بالاخره در اثر فشارها و اصرار جمعیت، افسران زندان اعلام کردند که نماینده زندانیان سیاسی می‌خواهد با جمعیت صحبت کند.
مردم بی‌توجه به ساعت آغاز حکومت نظامی و منع تردد، در واقع آشکارا رودرروی ارتش و ژنرالهای شاه، عزم جزم کرده بودند تا فرزندانشان را آزاد کنند. وقتی از بالای سردر زندان اعلام شد که مسعود رجوی، نماینده زندانیان، برای سخن گفتن با مردم به این‌جا می‌آید، غریو شادی از سراسر میدان برخاست. لحظاتی بعد مسعود با دستهای گره کرده در مقابل جمعیت ایستاده بود و فریادها و شعارها پایانی نداشتند.
پیش از مسعود یکی از فعالان جبهه ملی در میان سخنانش گفت: مطمئن باشید، همه زندانیان مشمول عفو! شده‌اند و آزاد خواهند شد…
مسعود با شنیدن کلمه «عفو» مهلت نداد و میکروفن را از دست او گرفت و گفت: نه، نه، ما را مردم آزاد کردند. با قیامشان و با انقلابشان. ما آزادیمان را مرهون خلق قهرمان ایرانیم.
این‌جا بود که جمعیت مسعود را گلباران کردند».
مسعود به داخل زندان برگشت تا خبر آزادی را به سایرین بدهد.

برادر مجاهد علی خدایی‌صفت فضای آخرین ساعتهای قبل از آزادی را چنین تصویر می‌کند: «احساسات آن روز ما در زندان قصر آمیخته‌یی از بیم و امید بود، آن روی سکه نگرانی نسبت به انتقامجویی دشمن از مسعود، امیدی بود که حضور مردم در مقابل زندان بر‌می‌انگیخت. ما در داخل زندان، از اولین ساعتهای بعدازظهر، خروش مردم را که از مقابل زندان برمی‌خاست جسته‌وگریخته می‌شنیدیم، گاهی که شعارها اوج می‌گرفت، این جمله به‌وضوح شنیده می‌شد: زندانی سیاسی آزاد باید گردد.
وقتی که مسعود برگشت، در بند8، جایی که آخرین دسته مجاهدین زندانی در انتظار بازگشت او بودند، غوغایی برپا شد. مسعود با د‌سته‌های گل وارد شد، در‌ حالی‌که یک آرم مجاهدین را که به‌شکل زیبایی با گل تزیین شده بود، در دست داشت. مجاهدین زندانی که سالها در آرزوی دیدن آرمشان بودند، به‌خصوص آنهایی که قبل از انتشار آرم سازمان به زندان افتاده بودند، برای دیدن آن از هم سبقت می‌گرفتند، آرم به دیوار راهرو بند که نقش سالن اجتماعات را داشت، نصب شد و مسعود در زیر آن ایستاد و داستان شور‌انگیز ملاقاتش با مردم را باز گفت. لحظاتی بعد تلاش برای جمع‌آوری مدارک و وسائل و آماده‌کردن آنها برای بیرون بردن از زندان، از سر گرفته شد. هرکس مسئولیتی داشت و کاری را دنبال می‌کرد، مهمترین کار جاسازی کردن انبوه دستنویسهایی بود که مسعود به‌طور شبانه‌روزی به‌کار نوشتن آنها مشغول بود. آنها باید به‌سلامت از جلو چشم دژخیمان عبور داده می‌شدند، همانها که پس از پیروزی انقلاب به‌صورت دهها کتاب و جزوه به‌چاپ رسیدند و در اختیار مردم قرار گرفتند.
موسی بر کارها نظارت می‌کرد و وسایلی را که هرکس باید همراه خودش بیرون ببرد، آماده و تقسیم می‌کرد. ساعتی بعد که کارها تقریباً تمام شده بودند، موسی همه را به آخرین اتاق بند8 که محل کار خودش بود فراخواند. دقایقی بعد همه ساکت بودند و به‌ موسی نگاه می‌کردند. او هنوز داشت برخی از وسایل را تقسیم و تعیین‌تکلیف می‌کرد. لحظاتی بعد سرش را بلند کرد و وقتی دید همه نشسته‌اند، لبخندی که نشانه رضایت او از پیشرفت کارها بود، بر‌ چهره پرصلابتش نقش بست. همه سراپا گوش بودند. موسی پرسید همه آمده‌اند؟ بچه‌ها گفتند بلی، موسی نگاهش را در میان جمع چرخاند و تک‌تک چهره‌ها را از نظر گذراند و گفت: مسعود گرفتار بود و خودش نتوانست برای آخرین سخن قبل از ترک زندان حاضر شود. من می‌خواهم پیام او را به‌ شما بدهم. همان‌طور که می‌بینید داریم آزاد می‌شویم. این هدیه خلق و ثمرهٴ خون شهیدانی است که این‌روزها به‌دست جلادان بر سنگفرش خیابانها ریخت. ما آزادیمان را مفت و مجانی به‌دست نیاورده‌ایم. می‌دانید که در بیرون زندان جاذبه‌های بسیاری هست که می‌تواند یک انقلابی را از مسیر خودش خارج کند، ما برای اجابت آن جاذبه‌ها و برای دستیابی به رفاه فردی خودمان زندان را ترک نمی‌کنیم، ممکن است شکل مبارزه عوض شود، اما هدف همان هدف آزادی و رهایی خلق است، تا امروز صحنه فعالیت و مبارزه‌مان در داخل زندانها بود که باید بهایش را با پذیرش انواع فشار و شکنجه‌ها می‌پرداختیم، فردا جامعه بستر مبارزه و تلاش ما خواهد بود. تصور نکنید که با خارج شدن از زندان شرایط سخت پایان می‌یابد، مبارزه در بیرون زندان زحمت بیشتر و فداکاریهای بیشتری را طلب می‌کند. دستیابی به گوهر آزادی فداکاری مداوم و مستمر می‌طلبد و ما سوگند خورده‌ایم که این بها را همواره بپردازیم. بدانید که شرایط پرفتنه‌یی را در پیش داریم که البته با درایت و هوشیاری و ایمان عظیم برادرمان مسعود هم‌چنان‌که تا این‌جای راه را آمده‌ایم، بقیه آن‌را هم طی خواهیم کرد…

سکوت هم‌چنان برقرار بود، چشمها به‌ چهره موسی و گوشها به‌ طنین پرصلابت کلامش سپرده شده بودند و از برق نگاهها می‌شد آنچه را در دلها می‌گذرد، فهمید».

چند ساعت بعد، موعد خروج از زندان فرا رسید. برادر مجاهد حسین داعی‌الاسلام در مورد لحظات خروج از زندان قصر می‌گوید: «هنگامی که صف زندانیان مجاهد، به‌سمت در خروجی زندان به‌حرکت درآمد، صدای خروش خلق و شعارهایشان هم‌چنان به‌گوش می‌رسید.
مسعود تأکید داشت که به‌ همه زندانهای سیاسی که در مجموعه زندان قصر قرار داشت، سربزنیم و ببینیم کسی باقی‌مانده است یا خیر، وقتی به مقابل زندان زنان رسیدیم، مسعود گفت بپرسید کسی در زندان مانده است. دقایقی بعد خواهری از در بیرون آمد که او را برای اولین بار می‌دیدیم، اما چهره مصمم، صلابت چشمگیر و صمیمیت انقلابیش که در همان لحظات کوتاه بارز بود، از یک آشنایی عمیق ایدئولوژیک و انقلابی حکایت می‌کرد. خودش را «مجاهد خلق» معرفی کرد و گفت «به زندان ابد محکوم شده‌ام». او بعدها به‌حق «اشرف زنان مجاهد» و «سمبل زن انقلابی مجاهد» لقب گرفت. به پیشنهاد مسعود، اشرف، به‌عنوان تنها زن مجاهد خلق، که در آن لحظه تاریخی در صف آخرین دسته زندانیان سیاسی قرار داشت، در پیشاپیش قرار گرفت و اولین کسی بود که با خارج شدن از در گشوده زندان، باید با مردم مشتاقی که فریادهایشان لحظه‌یی قطع نمی‌شد، دیدار می‌کرد. مجاهدان در مسیر ساختمان زندان تا در خروجی فریاد می‌زدند: «از ما مجاهدین به‌ خلق قهرمان درود». لحظه تلاقی صف مجاهدان با موج پرتلاطم خلق، یکی از آن لحظات نادر و تاریخی بود. لحظه‌یی که امانت بزرگ مردم در پناه اراده خلق، از میان شکنجه‌گاهها، از کنار جوخه‌های تیرباران و از پیش چشم خون‌گرفته دژخیمان به‌سلامت عبور داده شده بود، تا در آن نقطه از زمان به‌اقیانوس توده‌ها بپیوندد. این لحظه همان لحظه‌یی بود که مسعود با پرچم حنیف کبیر در چارچوب در زندان ظاهر شد و گام در میان مردم مشتاقی که سر از پا نمی‌شناختند گذاشت…
اکنون که در آستانه سالگرد آن لحظه‌ تاریخی هستیم، چه‌کسی نمی‌داند که اگر شعله‌های سوزان مقاومت در این شب‌ترین شب تاریخ میهن فروزان مانده و قله‌های پیروزی یکی پس از دیگری طی می‌کند، از برکت همان گام تاریخی است. و اگر پرچم شرف خلق قهرمانمان در دوران سیاه و پرفتنه ایلغار خمینی و خمینی‌صفتان لحظه‌یی همواره و در هر شرایطی در اهتزاز ماند، ناشی از همت ولا و ارادهٴ انقلابی و پاکبازانهٴ کیست. و اگر چشم‌انداز پیروزی خلق و مقاومت آزادی‌ستانش اکنون بیش از هرزمان روشن و نزدیک است، مدیون کدام لحظهٴ تاریخی است. لحظهٴ جاودانه‌یی که مسعود دست در دست خلق، از چهارچوب در آهنین زندان عبور کرد.

یکی از مجاهدانی که در شب 30دی57 همراه با همان قافله از زنان آزاد شد، نوشته است: «در لحظه خارج شدن از زندان، خودمان را حس نمی‌کردیم، چشمان به او بود و در ذهنهایمان بیتی از سرودی که بارها به‌خاطر خواندنش شکنجه جمعی را پذیرا شده بودیم، تکرار می‌شد: تو در شام ما مشعل مایی، تو امید تاریخ فردایی».

ناگهان شور و ولوله سراسر میدان قصر را فراگرفت، مسعود، اشرف، موسی و شمار دیگری از زندانیان سیاسی، از در زندان قصر خارج شدند، جمعیت یکپارچه سرود می‌خواندند و اشک شوق می‌ریختند. روزنامه کیهان که آن روزها و پس از اعتصاب بزرگ مطبوعات توسط آزادیخواهان اداره می‌شد، در شمارهٴ اول بهمن1357 این لحظه را چنین توصیف کرده است:
«مسعود رجوی… در‌حالی‌که با احساسات پرشور مردم رو‌به‌رو گشته بود، گفت "آیا هیچ واژه‌یی هست که بشود با به‌زبان آوردنش از شما مردم تشکر کرد؟ به‌راستی که ما همه این آزادی را مدیون شما ملت هستیم، نه شخص یا گروهی خاص».


نخستین هشدار مسعود
مسعود 3روز بعد از آزادیش از زندان، در روز 4بهمن57، طی یک سخنرانی در مسجد دانشگاه تهران ضمن ارائه گزارش کوتاهی از 14سال مبارزه و جانفشانی مجاهدین در راه انقلاب و مردم، از‌ جمله درباره تهدیدها و نگرانیهای مجاهدین پیرامون توطئه‌های ارتجاع و ضدانقلاب گفت:
به آنهایی که در زیر شکنجه‌ها خلق را به یاری می‌طللبیدند، می‌گفتند، کدام خلق؟ بمانید تا بپوسید! ایران جزیره ثبات است! این‌جا بهشت سرمایه‌داران خارجی شده است. دیگر خبری نیست!
ولی ما می‌گفتیم «الیس صبح بقریب» ؟ آیا صبح نزدیک نیست؟
مگر می‌شود خورشید را کشت؟ مگر می‌شود باد را از وزیدن بازداشت و باران را از باریدن. مگر می‌شود اقیانوس را خشک کرد؟ مگر می‌شود بهار را از آمدن باز‌داشت، مانع روییدن لاله‌ها شد، مگر می‌شود ملتی را تا به ابد اسیر نگه داشت؟
نه! این خواست خداست و اراده خلق است، سنت تاریخ است، قانون اجتماع است… بشارت همه انبیا، پیام‌آوران، مصلحین و انقلابیون بزرگ جهان است که «خلق پیروز می‌شود، آینده تابناک است. همه قوا و استعدادات فرزند انسان از «شامگاه امکان»، قطعاً به «بامداد تحقق» خواهد پیوست.
هنگامی که موج اعتصابات و آن اقدامات متهورانه انقلابی، سراسر کشور را فرا گرفت، ما در زندان می‌شنیدیم، جانبازیها و فداکاریهای کارگران نفت، برق، مخابرات و همه کارگران را، بازار را و دانشگاه را، این خلق بود و شما بودید که اسرایتان را می‌خواستید. مسأله، مسأله این یا آن اسیر نبود، ما به‌خوبی می‌دانستیم که حرمت مردم و قداست آزادی خدشه‌دار شده بود، پس مردم اسرایشان را می‌خواستند و گرفتند.
… بالاخره یک روز خواندیم و شنیدیم که بت شکسته شد، تندیسها فرو کشیده شدند و خلق قدم اول پیروزیش را برداشت…

من به این‌جا نیامده‌ام که فقط روند خود به خودی اوضاع را ستایش کنم. ما نیامدیم تا آنچه را که هست فقط تأیید کنیم. لختی هم باید اندیشید به این‌که چه چیز باید باشد و چه چیز هم نباید باشد. آیا ما می‌خواهیم نسل ملعونی باشیم؟
من و برادرانم نیامدیم به این دانشگاه، به این شهادتگاه و به این زیارتگاه که هر‌چه که هست، هر‌چه را که خودبه‌خودی اتفاق می‌افتد بی‌عیب بدانیم، زیرا آنها [ارتجاع و استعمار] با عمل کردن روی اختلافات درونی ما، امکان پیدا می‌کنند که دستاوردهایمان را بگیرند و اختناق را تکرار کنند و آ‌زادی را به‌عقب بیندازند.
سرانجام همه کاخهای عنکبوتی و همه روشهای استثماری فرو خواهند ریخت. جهان در تکامل است و اجتماع صحنه کنونی این تکامل است.
این حرکت خیلی عظیم است، خیلی قابل ستایش است ولی نباید به‌همین قناعت کرد. ما در آغاز راهیم. راهی بس طولانی و دراز، راهی که تا قله توحید ادامه دارد.

۱۳۹۸ بهمن ۶, یکشنبه

مسعود رجوی - کلاسهای تبیین جهان 1358


«این داستان همیشگی تکامل است. داستان ماهی‌های سیاه کوچکی که همه رنجها،‌ دربه‌دریها و تهمتها را در زمان خودشان به جان می‌خریدند. آنها حاملان راستین تکامل بودند...»

گزارشی از زندان قصر ـ ۳۰دی ۱۳۹۷


این‌جا زندان قصر است. جایی که ۴۰سال قبل در آخرین روز دیماه، شاهد تاریخی‌ترین روز خود بود.
روزی که مسعود رجوی و موسی خیابانی به همراه آخرین دسته از زندانیان سیاسی از همین در بیرون آمدند.
آن روز با آزادی زندانیان، در این محل، مردمی که درگیر انقلاب ضدسلطنتی بودند شور و نشاط خاصی داشتند.
بدون شک مردم ما هم شاهد چنین روزی خواهند بود. روزی که در مقابل زندانهای رژیم آخوندی جمع شویم و زندانیان سیاسی را از زندان آزاد کنیم و از تمامی ظلم و فقر و فساد و ستم آخوندی آزاد شویم.
سالروز آزادی برادرمان مسعود رجوی و آخرین دسته از زندانیان سیاسی از زندان شاه را گرامی می‌داریم.

تهران ـ زندان قصر ـ ۳۰دی ۱۳۹۷

۱۳۹۸ بهمن ۵, شنبه

۴ بهمن ۱۳۵۷ - اولین سخنرانی مسعود رجوی پس از آزادی از زندان


مسعود رجوی تنها بازمانده مرکزیت اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران,که همراه با آخرین دسته از زندانیان سیاسی به همت خلق قهرمان از شکنجه‌گاه های رژیم شاه آزاد شده بود، در روز چهارم بهمن سال ۱۳۵۷ اولین سخنرانی خود را در حضور ده ها هزار تن از مشتاقان دیدارش، در مسجد دانشگاه تهران ایراد نمود. مسعود رجوی در این سخنرانی گزارش کوتاهی درباره ۱۴ سال فعالیت سازمان مجاهدین خلق ایران و هفت سال اسارت و زندان به مردم ایران ارائه نمود. رجوی بر حرمت کلمه آزادی تأکید کرد و انحصارطلبی‌هایی تحت نام اسلام را محکوم دانست.

گزیده سخنرانی برادرمجاهد مسعود رجوی در مسجددانشگاه پس از آزادی از زندان رژیم شاه خائن – ۴ بهمن ۱۳۵۷

بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران
و بنام شهدای خلق، وشهدای تمامی خلق، و بویژه شهیدان دانشگاه، شهیدانی که به ما آزادی بخشیدند. آزادی، خجسته آزادی. گفتم آزادی. یعنی روح، جوهر وماهیت انسان، آن چیزی که شهدا بخاطرش جان باختند، اسرا به زندان افتادند. تبعیدیان مهاجرت کردند و خلق قهرمان قیام کرد. آزادی، این آن چیزی است که شما به ما بخشیدید.
بنابراین درراه که می آمدم فکر کردم که طبعا چیزی ندارم جز کمی حرف دل، وکمی هم درد دل  وکمی هم گزارش مربوط به ۱۴ سال فعالیت سازمان  و۷ سال زندان.
بخصوص چیزی که صبحت کردن را برایم مشکل می کند، بیان آن احساسی است که فی الواقع در قلبم وقلب تک تک برادرانم می گذرد. لحظاتی هستند که فکرنمیکنم نه تنها من، بلکه هیچکس توان وصف آنها راداشته باشد. مثلا، لحظه دستگیری، لحظات رنج وعذاب، لحظه ای که با شهیدی وداع می کنید، لبهای تبدارش را می بوسید وطنین قلبش را می شنوید، لحظه ای که با فریاد وشکنجه خواهر ویا برادرتان ازخواب می پرید ویا لحظه ای که خبرشهادت خواهر یا برادری را می شنوید. و یا لحظه ای که خلق تان قیام میکند و شما را آزاد میکند و به آغوش خلق تان باز میکند. چیزی که در خواب هم نمیدیدیم. البته از محضر دانشمندان  ادبا و شعرائی که اینجا حضوردارند، من معذرت می‌خواهم. شاید آنها بتوانند این لحظات را وصف کنند، وشاید آنهایی راکه الان اینجا می شناسم بتوانند وصف کنند. ولی فکر میکنم که خود آنها هم قبول خواهند کرد، خود آنها شاید برخلاف ما مردمان عادی این لحظات را بیشتر تجربه کردند.
می‌دانید وقتی ما رفتیم، تنها رفتیم.  با چشم های بسته ما را بردند. بر دستها و پاها چیزی جز زنجیر نبود. اما وقتی برگشتیم در آغوش مردممان بودیم  ودردستها مان گل بود و بر روهامان بوسه، آیا می‌شد این لحظات را وصف کرد.
جای شهیدان خالی، آنهائی که در میان ما نیستند، نه، نه، هستند. حتما هستند. اگر مزارشان ناپیداست، میلیونها مزار در سینه تک تک مردمان این زمین دائماً درحال تپش هست. چرا که شما هم، مردم هم با آنها بودید، وقتی آنها شکنجه می‌شدند، این خلق ایران بود که فریاد میکشید. وقتی درمقابل جوخههای اعدام قرار میگرفتند، این مردم ایران بودند که اعدام می‌شدند. شما در رگهای آنها جاری بودید، و آنها الان در سینههای شما هستند. پس شهیدان هستند.

مسعود رجوی - امروز آسمان غرق ستارههاست
وقتی ما رفتیم، آسمان تیره و تار بود گه گاه ستارهای درکسوت یک شهید می‌درخشید، ولی پاسداران شب بسرعت پایینش میکشیدند. ولی امروز آسمان غرق ستارههاست. همه جا شهید، کاروان کاروان شهید. وقتی رفتیم پاییز بود، زمستان بود، تک، تک لاله هائی که دستهایی سیاه آنها را پرپر میکرد. ولی امروز همه چهره شهرهای ما لاله زار است. این جوانها، زنها و مردها که هر روز برکف خیابانها افتادند  و می‌افتند.
ما در زندان بطور تصادفی توانستیم آن فیلم چند دقیقه‌ای را که از دانشگاه، همین دانشگاهی که خودم هم فرزندش هستم، ببینیم، لابد شما هم دیدید. خروش را دیدیم، فریاد را دیدیم، شهدا را به چشم دیدیم. آن روزدیگر دانشگاه، تنها دانشگاه نبود. شهادتگاه شده بود. زیارتگاه شده بود. آخر شما در این سالها، این دانشگاه را به معبد و محرابی برای آزادی تبدیل کرده بودید. دانشگاههای ما یکدم درسیاهترین زمانها ازخروش بازنایستادند، و نمیایستند. تبلور شرف این مردم بودند. آنقدر دامنه کار شما وسعت داشت که طنیش از میلههای فولادی  و از دیوارهای بتونی، می‌گذشت و به ما روح می‌داد. روحیه می‌داد. و زندهمان نگه می‌داشت. آخر آنها می‌خواستند که ما بپوسیم.
شما چه که نکردید و چه افتخاری امروز نصیب من شده، که در مقابل آگاهترین و صمیمیترین پیشاهنگان این مردم، بتوانم تعظیمم را نثار کنم. نه گارد، نه چماق بدست  و نه رگبار، نتوانست فریاد دانشگاه را خاموش کند. چرا مظهر حیات یک خلق بود. مظهر زندگی اش بود. مگر نیست که حیات چیزی نیست، جز عقیده و جهاد. درود بر دانشگاه.
و بهمین دلیل مسئولیت شما خیلی زیاد است و خیلی هم زیاد است  و هنوز طنین آن لااله الاالله را در گوش داریم. تمام خلق ایران دارد. تمام تاریخ ایران خواهد داشت. تمام جهان، شاید آن صحنه را دید وگریست. ولی می‌دانید،  تفاوت گریه شما با سوزجگر فرزندانتان در زندان چه بود؟ آخه  ما در بند بودیم، فریادکشیدن هم مشکل بود. گاه گریستن هم مشکل بود. چه می‌شد کرد.
بما گفته بودند خلق؟ هه... هه... هه...  کدام خلق؟ به آنهایی که در زیر شکنجهها خدا و خلق را می‌طلبیدند،  خدا و خلق را به یاری می‌طلبیدند، می‌گفتند کدام خلق. بمانید و بپوسید. اینجا جزیره ثبات است! اینجا صحنه جشنهای باصطلاح جاودانگی رژیم شده بود! می‌گفتند تمام شد! دیگرخبری نیست! خبری هم نبود. درظاهر خبری نبود. ولی بیخبری هم نبود، والا این تحولات عظیم یکسال و دو سال اخیر یک لحظه که ایجاد نشد. پس همه خبرداشتند، همه درد داشتند  و همه با فرزندان مبارز و مجاهدشان همدردی داشتند، بله می گفتند  خبری نیست! کدام خلق؟ کجا؟
ولی ما می گفتیم (الیس الصبح بقریب) فرزندان شما، برادران وخواهران شما از پشت میله‌ها و از پشت پنجره‌ها نگاه میکردند. فرزندان شما برادران شما و خواهران شما و زمزمه می‌کردند (الیس الصبح بقریب) آیا صبح نزدیک نیست. (متی نصرالله) پس این یاری خدا کجاست.
مگر می‌شود خورشید را کشت، مگر می‌شود باد را از وزیدن باز داشت، وباران را از باریدن. مگر می‌شود اقیانوس را خشک کرد.ما می گفتیم.

مگر می‌شود بهار را از آمدن بازداشت. مانع روئیدن لالهها شد و مگرمی‌شود ملتی را تا به ابد اسیرنگه داشت؟ نه.
می‌شود تا ابد خلقی را در زنجیر نگه داشت؟ نه، چرا؟ خواست خداست، اراده خلق است، سنت تاریخ است، قانون اجتماع است و (لن تجدلسنه الله تبدیلا) و(لن تجدلسنه الله تحویلا) میعاد خداست، میعاد تخلفناپذیر و بله سنت خداست، سیره تاریخ است، بشارت همه انبیاء، پیامآوران، مصلحین وانقلابیون بزرگ جهان است که (خلق پیروزمی‌شود، آینده تابناک است)
همه قوا و استعدادات فرزند انسان از(شامگاه امکان)، قطعا به(بامداد  تحقق) خواهد پیوست. (بامدادتحقق) بدون هیچ شک، بله، بظاهر هم خبری نبود. یک روز به ما گفتند که قم قیام کرده. این زنان و مردان انقلابی قم قیام کردهاند. شهید داده اند. درود بر قم.
بعد نوبت تبریز رسید. خاطره ستار و باقر زنده شد. تبریز قهرمان، تبریز آزادی ستان، قیام کرد. در روزنامهها خواندیم. گفتند عدهای از آن طرف مرز آمدند و رفتند! عجب! ۳۶ میلیون نفر شبها از آن طرف مرز میایند به این طرف و صبحها غیب میشوند، معلوم نیست چطوری. مثل اینکه دوران جادوگران است. جادو می کنند!
بعد در روزنامه‌هایشان اعلام کردند که تمام شد. دیگر خبری نیست. به به ! یکی یکی شهرها نوبت رسید. جهرم، شیراز،یزد، اصفهان، مشهد، همدان، کرمان قیام کردند. درود به این شهرها، درود به این شهداشون، درود برجهرم، درود برشیراز، درود براصفهان، درود بر مشهد و بعد هفده شهریور، تهران بزرگ به عهد خودش وفا کرد. چه عهد خونینی. ایکاش ما می بودیم درمقابل آن صفوف. ولی شنیدیم که مادرانمان بودند. خواهرانمان بودند. آیا آن لحظه را می‌شود وصف کرد؟ احساس می‌کنید فرزندانتان در آن لحظه در چه حالتی در بند بودند، درود برتهران بزرگ.
ولی کشتار فایدهای نکرد چرا؟ از پیش، شما دانشگاهیان، شما دانشجویان وعده داده بودید. شما نشانه طلوع صبح بودید، نشانه پایان شب بودید، نشانه نسل جدیدی بودید. وعده داده بودید. بله کشتارفایده ای نکرد. همه شهرها وروستاهای ایران یکپارچه خون وآتش شده بود. حتی ماهم از پشت دیوارهای بتونی گاه شعارها را می شنیدیم.
موج اعتصابات، موج آن اقدامات متهورانه انقلابی، سراسر کشور را فراگرفت. بله ما می شنیدیم، جان بازیها را، فداکاریها را، کارگران نفت را، برق را، مخابرات را، همه کارگران را، بازار را، دانشگاه راه، بله ! این خلق و شما بودید که اسرایتان را میخواستید، مساله، مساله این اسیر یا آن اسیرنبود. ما بخوبی میدانستیم حرمت مردم خدشه دارشده بود.  پس اسرایشان را می‌خواستند  و گرفتند. قداست آزادی خدشه دار بود. پس می‌خواستند وگرفتند.
در آن روزها ما در زندان چه میتوانستیم بکنیم؟ جزاینکه روزی چند  نان رابرخودمان حرام کنیم ودست به اعتصاب غذا بزنیم. ولی آیا این کافی بود که آتش دل را تسلای مناسب باشد؟ هرگز و بالاخره یک روز خواندیم وشنیدیم که بت شکسته شد، تندیس ها فروکشیده شدند و خلق، اول قدم پیروزیش را برداشت. درود به این خلق قهرمان ودرود به آن شهدایش. مبارک باد، به شما گوارا باد.
ولی نکته ای راکه باید تاکید کنم ولابد همه می‌دانید. بخصوص پیشاهنگ می‌داند. بخصوص اقشار آگاه میدانند، که ما هنوز درآغازراهیم. بتی رفته، ولی بت پرستان هنوزهستند.
دراین شکی نیست که علیرغم همه فراز و نشیب ها، همه نوسانها این کشتار وکودتا، نخواهد توانست مساله را حل کند وپیروزی نهایی با خلق است.
اما مساله داخلی، مساله روابط و مناسبات نیروهای مختلف مردم با یکدیگر.  در یک کلام مساله تفرقه. اگر بپذیریم که عوامل خارجی به اعتبار و در روی عوامل داخلی عمل میکنند، پس مساله داخلی مهمتر است. پس اگر در این جبهه پیروز باشیم و موفق، مسلما پیروزیمان در جبهه جارجی تضمین شده است. ماتجارت بسیار تلخی داریم از تفرقه وتفرقهافکنان داریم. شکستهای بسیار تلخ داریم.
من نیامدم اینجا که روند خودبخودی قضایا را فقط ستایش کنم. ما نیامدیم که آنچه راکه هست و فقط هست، تاکید کنیم. لختی هم باید به آن اندیشید که چه چیز باید باشد  وچه چیز هم نباید باشد.

مسعود رجوی - سرنداده بودیم که بجایش زر بگیریم
برادران وخواهران، رزمندگان ومبارزین، ما سرنداده بودیم که بجایش زر بگیریم. مگر جانمان را برای این داده بودیم که به جایش جاه بگیریم؟ از جا برنخاسته بودیم، قیام نکرده بودیم که در جاهای بهتر و صندلیهای بهتر و مقامات بهتری قعود کنیم  و این هوشیاری درقدم اول به مناسبات و روابط ما با یکدیگر ارتباط پیدا میکند. نفت نبود؟ نه، سوخت نبود؟ مامیشنیدیم. چه معنویات متعالی در این جنوب شهر حکمفرما شده بود. همگامی، همراهی، چقدر ستایشآمیز بود. آخر ما را از خودمان بیگانه کرده بودند. مسیر توحید، مسیریگانگی، یعنی حل همین اختلافات وحل همین تضادها. این، یعنی اعتلای کلمه توحید. پس با آن روابط توحیدی که در شهر حکمفرما شده بود، توطئه ها به ثمرنرسید، قحطی های مصنوعی بثمر نرسید.

از سال ۱۳۰۴ قحطی نان، تا اوج مبارزات نفت دوباره قحطی، باز قحطی، همیشه از این قحطیها بوده ومی‌ساختند، برای اینکه جنبش را منحرف کنند. دیدید که چطوری مقاومت کردید. اینجا هم همین طور. روابط ما با هم اگر عاری از بلندنظریهای انقلابی باشد، اگر مساله فقط گرفتن ستون این روزنامه یا آن روزنامه، گرفتن این جا یا آن جا وگرفتن این بلندگو باشد، خودمان بدست خودمان دست آوردهایمان را نابود کردهایم، نگذارید شهدا ما را نفرین کنند.

بنابراین در مقابل این مساله داخلیمان – جبهه داخلی – باید در مقابل تفرقه افکنی مقاومت کرد. مگرپیشوای ما نمی‌گفت (ان کان دین محمد لایستقم الابقتلی فیاسیوف خذینی ) ((شمشیرها، بگیریدم، اگر دین محمد (ص ) اگر کلمه توحید جز به این استوار نمیماند ). پس اگراعتلای کلمه توحید جز به این استوار نخواهد ماند، این را هم باید پذیرفت. والا تمام تحسینهائی که نثارما شده بر ما حرام باد، چون در آنصورت فرزند خلقمان نبودهایم.

می‌گفتند اینجا جزیره ثبات است ! نه؟ ولی ما دیدیم. شکست برنامههای اقتصادی را دیدیم (که به جای برنامه بهتر است بگوییم رسوائی وافتضاحات اقتصادی) پتانسیل و استعداد درونی انقلابی خلق، و سرانجام بینالمللی، خود دشمن و طبقه حاکم را هم از درون شقه کرد. دشمنی که فرسوده هم بود و شرایط عینی از پیش آماده بود. اگر چه بعضیها فعلیتش را میخواستند. ولی نمی‌دیدند. پس انفجارعظیم بوقوع پیوست.

همه شما انقلابات پیروزمند جهان رامطالعه کرده اید. آنها سازمان داشتند و سلاح، ولی خلق ما چه داشت؟ فقط سینه ای سپرکرده. آنطور که در زندان میشنیدیم، در آن شبهای محرم بانگ تکبیر بلند بود. این خلق این طور تا اینجا این پیروزی را بدست آورده است، وای بر ما اگر این پیروزی را درست ادامه ندهیم.
پس مبادا فرصتها را از دست بدیم و خودمان را به نسل نفرین شده ای تبدیل کنیم.

برادران وخواهران !
به صراحت باید گفت مبارزه حق هربشری و حق هر نیروئی است. ویژگی انسان است. اگرانسان مبارز نباشد که انسان نیست. اگر صرفاً تسیلم شرایط بود که انسان نبود. چرا گوسفندها وقتی هم نوعشان را میکشند شورش نمیکنند و دست به اعتصاب و تظاهرات نمی‌زنند؟ بله اسلام ما، اسلامی نیست که مبارزه را انحصار یک نیرو یا یک گروه خاص بداند. مگرپیشوای ما نگفت وقتی دین ندارید آزاده باشید. حرمت کلمه آزادی، حرمت کلام مبارزه باید حفظ بشود. ماچنین اسلامی نداریم. مبارزه حق هر انسان است، حق طبیعیش، حق فطریش وحقی که با آن زاده شده است. پس باید به یکدیگر احترام بگذاریم. حرمت هم را حفظ کنیم و مانع تفرقه بشویم. تفرقه چیزی نیست جز انعکاس دشمن وعواملش در داخل صفوف ما.

این کمی ازحرفهای دلم و درددلم بود. در پایان آرزومندم با چنین خلق قهرمانی اقشار پیشتاز روشنفکرمان به خصوص خواهرها  و برادران انقلابیمان که نقش تاریخی خودمان را بازیابند و به این نقش آگاه بشوند و با آگاهی عمل کنند. امروز پیروزی انقلاب ایران در گرو شماست که آیا رسالت خودتان را انجام خواهید داد، یا نه. واین رسالتی است بسی مشکل. می‌شود نشست و تا نهایت، حرکت خودبخودی را تقدیس کرد. این حرکت خیلی عظیم است، خیلی قابل ستایش است، ولی نباید به همین قناعت کرد. گفتیم که ما در آغاز راهیم. راهی بس طولانی و دراز، راهی که تا قله توحید ادامه دارد.

با درود به تمامی شهدای انقلابی خلق
پیروز باد انقلاب دمکراتیک ایران

مریم رجوی: ۳۰دی، روزی است که سنگ بنای بی‌ثباتی و انقراض رژیم خمینی گذاشته شد - قسمت دوم


مرزبندی با شاه و شیخ شعار قیام‌ها و جوانان شورشی
با وجود همه این واقعیت‌ها،‌ همین حالا هم بقایای دیکتاتوری شاه هم‌چنان از جنایت‌های خانواده خود دفاع می‌کنند. آن‌ها از شکنجه و کشتار مجاهدین و مبارزین توسط شاه دفاع می‌کنند و خیلی صریح می‌گویند: «وجود ساواک موجه بود».
البته این عجیب نیست. کسانی که در میان مردم پشتوانه‌یی ندارند و یک تغییر دمکراتیک و تکیه بر آرای مردم را نمی‌توانند تحمل کنند، از یک طرف از ساواک دل نمی‌کنند و از طرف دیگر جذب بسیج و سپاه را استراتژی خود کرده‌اند و دیدید که در ماجرای هلاکت سردژخیم قاسم سلیمانی بقایای شاه چطور گیر افتادند. در حالی‌که مردم ایران، از صمیم قلب خوشحال بودند و دانشجویان و جوانان شورشگر در خیابان‌ها عکس‌های منحوس آن سردژخیم را پاره می‌کردند و آتش می‌زدند، ولی آن‌ها در سکوت فرو رفتند زیرا این واقعه را به‌سود مردم و مقاومت ایران می‌دیدند و این بالطبع به‌زیان آن‌هاست.
در این میان، داماد شاه نیز که وزیر خارجه او و سفیرش در واشینگتن بود، یعنی اردشیر زاهدی، دژخیم سلیمانی را به ژنرال دوگل تشبیه کرد و از او تمجید ‌کرد.
راستی که کانون‌های شورشی و جوانان شورشگر با پاره کردن و آتش زدن و لگد مال‌کردن عکس‌های سردژخیم چه خوب جواب این اباطیل را دادند. و چه خوب بساط نمایش‌های رژیم و جنازه‌گردانی‌ها را برسرش آوار کردند.
خوشبختانه امروز جامعه ایران به‌خصوص نسل جوان در مبارزه با رژیم آگاهی عمیقی به‌دست آورده‌. در قیام‌های اخیر، جوانان شعار می‌دادند: مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر و نه تاج و نه عمامه، کار آخوند تمامه.
بله مرزبندی با شاه و شیخ همیشه مقاومت برای کسب آزادی را برا و شکافنده کرده. حالا این مرزبندی محکم و استوار، شعار قیام‌ها و جوانان آزادی‌خواه و شورشی و شورشگر است.

در سراسر دوره حاکمیت آخوندها، مسعود رجوی همواره عنصر امید و باور، یعنی روح جنگندگی و مبارزاتی را در جامعه ایران و نسل جوان احیا کرده است:
در قیام سی خرداد سال ۶۰، مسعود رجوی مقاومت علیه رژیم سفاک آخوندی را بنیان‌ گذاشت. در تشکیل شورای ملی مقاومت یعنی آلترناتیو دمکراتیک رژیم، آینده آزاد و آباد و دمکراتیک را برای ایران پی‌ریزی کرد. با تأسیس ارتش آزادی‌بخش ملی ایران به‌ معادله سرنگونی پاسخ داد و راه‌حل سرنگونی رژیم ولایت فقیه را ترسیم کرد.
در برپایی اشرف و پایداری ده‌ساله اون که یکی از درخشان‌ترین فرازها در تاریخ مقاومت و مبارزه در ایران و کل منطقه است، مسعود دژ آزادی را در محاصره دو دیکتاتوری برپا کرد و شعله‌‌های مبارزه را برافروخت.
او با برانگیختن کانون‌های شورشی و ترسیم مسیر کانون‌ها و شهرهای شورشی،‌ استراتژی سرنگونی و قیام را هدایت کرد و راه پیروز قیام‌ها از دی‌ماه سال ۹۶ تا آبان و دی ۹۸را نشان داد.

می‌بینید که این ابتکارها، این تأسیس‌ها،‌ ساختن‌ها و آغاز کردن‌ها همه و همه یک مضمون واحد و یک روح اساسی دارد و آن، آرام نگرفتن، شورش کردن، برانگیختن، فراخواندن، خلق کردن، و در یک کلام رزم‌آوری و جنگیدن است.
وقتی که همه واقعیت‌های سیاسی علیه شماست، می‌توانید بنا به‌دلائل واقعی کار خود را خاتمه یافته بدانید، اما همیشه راه دیگری هم هست که معمولاً دیده نمی‌شود و آن راه این است که می‌توانید همان واقعیت‌ها را تغییر بدهید، البته با پرداخت قیمت. و مسعود همین مسیر را در پیش گرفته و این چنین برای مقاومت یک خلق راهگشایی کرده است.

تحولات دو دهه ابتدای قرن بیست و یکم
خوب است که در این‌جا کمی اوضاع سیاسی و وقایع بزرگ این دوران را مرور کنیم تا ببینیم در متن چه شرائطی مسعود توانسته این مقاومت را هدایت کند.
دو دهه اول قرن بیست و یکم برای مقاومت ما و هم‌چنین برای منطقه خاورمیانه و به‌ میزانی برای کل جهان، دوره ویژه‌یی بود. البته قبل از اون هم پیچیدگی‌های زیادی وجود داشت ولی در این دو دهه دوران دورانی عوض شده بود.
در این دوره تحولات بزرگی اتفاق افتاد از جمله:‌
واقعه یازده سپتامبر و ظهور القاعده
اشغال عراق و افغانستان توسط آمریکا
سلطه رژیم برعراق که سکوی پرشی برای سپاه پاسداران شد که بتواند در لبنان و سوریه و یمن و ... نفوذ کند
وقایع بهار عرب و سقوط چهار رژیم در منطقه
جنگ فاجعه‌بار سوریه که تا الان ۹ ساله طول کشیده با کشتارفجیع مردم و انبوه مجروح و آواره.
و بالاخره ظهور داعش.

این شرایط که زمینه‌ها و پایه‌های آن، در ربع آخر قرن بیستم ایجاد شده بود، فضای حیاتی جنبش‌ها و مقاومت‌ها را از بین برد.
همان‌طور که در تاریخ زمین‌شناسی یک دوره یخ‌بندان داریم،‌ در این جا هم گویی دوره یخ‌بندان انقلاب‌ها بود. دوره نابودی انقلاب‌ها، و به میزان زیادی دوره از بین رفتن احزاب و گرایش‌های متمایل به‌سوسیالیسم در اروپا.
اگرچه که بلای بنیادگرایی مذهبی کل منطقه را از ۴۰سال پیش، فرا گرفته بود، اما در این دو دهه، به اوج رسید.
از سال ۱۳۷۶، برای خوشامد آخوند خاتمی، مجاهدین در لیست تروریستی آمریکا قرار گرفتند. بعد از آن، درسال‌های شروع این قرن، انگلیس و اتحادیه اروپا و کانادا و استرالیا پی‌در‌پی مجاهدین را در لیست‌‌های تروریستی قرار دادند. کار به جایی رسید که در غرب مقاومت کردن و مبارزه کردن متاسفانه معادل تروریسم اعلام شد.
قضایای بمباران اشرف، جمع‌آوری سلاح‌های ارتش آزادی‌بخش و حمله ۱۷ ژوئن هم باز از وقایعی هم‌جنس و هم‌سوی همین موج بود.

یادتان هست که در یک مقطع ۱۲دولت، برای ازبین بردن مجاهدین با رژیم هم‌سویی و همکاری می‌کردند. فقط در دوره مالکی جنایتکار در عراق، ۲۹بار به اشرف حمله شد. که شامل هفت حمله مسلحانه با زرهی و موشکی بود.
اگر تمام حملات تروریستی علیه مجاهدین در عراق را فقط یک فقره حساب کنیم و اگر تمام حملات تروریستی در خارج کشور را هم یک فقره حساب کنیم، که آن هم لیستی طولانی دارد، بیش از ۴۰دسیسه و طرح بزرگ را می‌بینیم که برای متلاشی کردن مجاهدین به‌اجرا گذاشته شده و هرکدام از این پروژه‌ها تا حداکثر ظرفیتی که شانس اثرگذاری داشته، ادامه پیدا کرده. در واقع هر کدام از این طرح‌ها به‌این دلیل کنار گذاشته شده که در مقابل پایداری مجاهدین شکست خورده و دشمن متوجه شده که دیگر کارش بی‌فایده است.

۱۳۹۸ بهمن ۲, چهارشنبه

بودن، یا نبودن؛ مسأله این است...- مهدی خدایی‌صفت


دنبال واژه‌یی بودم تا بتوانم رویداد۳۰دی؛ آزادی مسعود رجوی از زندان شاه و تاثیری که بر تاریخ ۴۱ساله گذاشته را در یک کلمه توصیف کنم. این جمله معروف شکسپیر در نمایشنامه هملت، درست همان چیزی را که دنبالش بودم به من عرضه کرد؛ بله دقیقا: « بودن، یا نبودن»؟! می‌خواهم بگویم که آزادی مسعود از زندان، تنها پاسخ واقعی به این سؤال اساسی فلسفی بود. در این یادداشت شاید فقط به گوشه‌یی از این بحث بتوانم اشاره کنم، ولی از آن بیشتر، دیگر موضوع یک مقاله نیست بلکه سوژه کتاب و کتابهای فعلاً نا نوشته ایست که سرانجام روزی جهان به آن چشم و گوش خواهد گشود و دچار شگفتی خواهد شد.

«بودن یا نبودن؟!» چه کسی پاسخ می‌دهد؟!
از فردای انقلاب ۵۷مائیم و خلقی آزاد شده با حدود ۱۰۰سال امیدهای فرو کوفته که اکنون تحقق آرزوهای خود را در سیمای افسونگر روحانی و مرجع ۸۰ساله‌یی می‌دید که تمامی مشروعیت انقلاب ضدسلطنتی را به جیب خود ریخته و در جیب دیگرش هم سرمایه‌های انسانی، طبیعی، اقتصادی و نظامی بزرگترین و قدرتمندترین کشور خاورمیانه (ایران) و البته همراه با ظرفیتهای بالقوهٔ جهان اسلام. شگفتا کاندیدای نظر کردهٔ غرب با تمامی «امدادهای غیبی و غیرغیبی»، برای جانشینی شاه و شگفت‌تر دیکتاتور درهم شکستهٔ آریامهری و اربابانش که از بیم انقلاب مسلحانه، به‌جانشینی شیخ تن داده وهمهٔ درها را به رویش باز می‌کنند. از هشدار به رئیس‌جمهور فرانسه که مبادا خمینی آزاری ببیند یا محدودیتی برایش فراهم شود، تا آخرین وصیتش به ارتشبد قره باغی هنگام ترک ایران در فرودگاه مهر آباد،که ارتش را اکیداً از کودتا پرهیز داد که این خود بستر مناسبی برای انتقال آرام قدرت به خمینی که خواست آمریکا بود، شد. و این همه در حالی است که مسعود رجوی و دیگر انقلابیون باقیمانده (پس از کشتار پیشتازان و بنیانگذاران) را تا آخرین لحظه در زندان نگه می‌دارد تا سناریوی ارتجاعی- استعماری تا آخرین پرده پیش برود و تازه از این‌که آنها را نکشته به‌عنوان بزرگترین اشتباه زندگی خود عذر تقصیر می‌خواهد. حالا تکلیف خلق و انقلاب با سونامی شوم خمینی چیست؟
و باز هم به‌قول شکسپیر از زبان هملت:
«آیا شایسته‌تر آن است که به تیر و تازیانهٔ تقدیر جفاپیشه تن در دهیم؟ یا این‌که ساز و برگ نبرد برداشته، به جنگ مشکلات فراوان رویم، تا آن دشواریها را ز میان برداریم؟». و به زبان خودمان آیا باید در برابر موانع و تضادهای سهمگینی که بر سرراه جنبش انقلابی قرار می‌گیرد تسلیم و سازش را انتخاب کنیم یا ایستادن و جنگیدن؟! مسأله این است.! حالا می‌توان یک به یک به مسیر به‌غایت پیچیده‌یی که ۴۱سال است توسط مسعود رجوی رهبری شده نگاهی بیاندازیم، تا نقطه به نقطه، ابعاد حماسهٔ ۳۰دی و شگفتی‌های آن نمایان شود. اما در این یادداشت تنها قادرم به یکی دو نمونه فقط اشاره کنم و در گذرم و ادامهٔ راه را به مشتاقان طریق توصیه کنم.
در خرداد۵۱، بنیانگذاران مجاهدین به‌شهادت رسیدند و مسعود، رهبر مجاهدین در زندان بود. در سال ۵۴کودتای خائنانهٔ اپورتونیستی که به سود ساواک و به‌سود خمینی بود، سازمان مجاهدین را کاملاٌ متلاشی کرد. تا آن روز طیف وسیعی از نیروها و از جمله بسیاری از آخوندهای حاکم امروز، هوادار مجاهدین بودند و به آن افتخار می‌کردند، اما حالا که سازمان متلاشی شده، بر سر و کول مجاهدین کوبیده و جنگ حیدر-نعمتی به راه انداخته بودند. غول ارتجاع از بطری بیرون جهیده و راست ارتجاعی تاخت و تازش را علیه مجاهدین و همه خط و خطوط و دست‌آوردهای آن آغاز کرد. و ما اندک بازماندگان سازمان متلاشی شده‌یی بودیم که دیگر در تعادل‌قوای سیاسی وقت جایی نداشت. نام و آرمش را یکی ربوده و حرمت تاریخی‌اش را دیگری و راست ارتجاعی هم به گونه‌یی دست در دست ساواک به فاتحه خوانی آن نشسته بود. در درون سازمان هم نیروها یا سرسپار اپورتونیسم چپ‌نما شده و یا به به سراشیب راست ارتجاعی لغزیده بودند و تنها انگشت‌شمار افرادی باقی مانده بودند. حالا افراد باقیمانده که در حقیقت صاحبان میراث و آرمان همان سازمان مجاهدین بودند، اولین و اساسی‌ترین سؤالی که در پیش رویشان قرار داشت، یکی پیش‌تر نبود؛ بودن یا نبودن؟! و اگر انتخاب بودن است، چگونه باید به این سؤال به‌غایت پیچیده پاسخ داده می‌شد و چپ و راست آن چه بود؟.
نقداٌ هیچ‌کس جوابی نداشت. ولی بالاخره باید با «بود ونبود» چنگ در چنگ شد و پاسخ را پیدا کرد و کمربندها را برای یک نبرد سخت و نفس‌گیر محکم نمود.. مسأله یک معمای چند وجهی بود. یک‌طرف دشمن و تضاد اصلی که در دعوای حیدر نعمتی می‌رفت که تحت‌الشعاع قرار بگیرد. چیزی که راست ارتجاعی به آن دامن می‌زد و به آن سمت، سوق می‌داد. طرف دیگر دعوا با خود اپورتونیستها بود تا بفهمند و استفاده فرصت‌طلبانه از نام و آرم سازمان را متوقف کرده به خط صحیح برگردند. خوب اگر مارکسیست شده‌اید بروید سازمان و نام خاص خودتان را انتخاب کنید و دست از سر سازمان مجاهدین بردارید.
ولی قبل از همه اینها، باید اولین و کانونی‌ترین سؤال یعنی بودن یا نبودن، در ایدئولوژی به پاسخ می‌رسید. این‌که بالاخره جای ایدئولوژیکی ما، جای اسلام انقلابی که ما مروج و مبلغ آن هستیم، کجاست؟ در راست مارکسیسم یا در چپ آن (به‌معنای انقلابی، ترقیخواهانه و پیشرو). چرا که در اینجا یک چالش جدی وجود داشت. این‌که هم ما و هم هر کدام از مرتجعان راست و از جمله همین آخوندهای خمینی‌صفت هم همگی می‌گفتیم که بله اسلام برتر و بالاتر است. حالا ما باید مشخص کنیم که شاخص و مرزمان در کجا کشیده می‌شود؟.
موضوع به اندازه کافی بغرنج است. مسعود تنها کسی است که به این بود و نبود ایدئولوژیکی پاسخ می‌دهد. او گفت اسلام ما در بالا و چپ مارکسیسم قرار دارد و نه در راست آن. آخر این مرزبندی در سازمان مجاهدین سابقه تاریخی دارد و از همان زمان بنیانگذاری سازمان آغاز شده است. از این پیش‌تر، اسلام ـ اسلام طبقاتی و ارتجاعی ـ در راست مارکسیسم معرفی شده بود. این محمد حنیف و یارانش بودندکه به‌جای خدا و ناخدای پوشالی و مجازی، گفتند به‌نام خدا و به‌نام خلق قهرمان و مرز را بین استثمارکننده و استثمارشونده کشیدند. والاّ در آن زمان هم شاه و هم شیخ هر دو از خدا حرف می‌زدند و شاه حتی مدعی بود که ائمه اطهار دستی هم به‌سر و گوشش کشیده‌اند! آن زمان تیز بحث این بود که آیا اساساً اسلام انقلابی وجود دارد یا ندارد؟! اگر دارد مرزهایش با اسلام آخوندی حوزه‌های به‌اصطلاح علمیه، چیست؟ پس در آن زمان «بودن یا نبودن» برای عنصر انقلابی، مشروط و موکول بود به این‌که مرز را کجا می‌کشید؟ بین خدا و ناخدای مجازی، یا خدا و ناخدای محتوایی و حقیقی؟ و این‌که آیا باید مشی مبارزه حرفه‌یی مسلحانهٔ تمام‌ عیار را برگزید یا خیر؟ قبل از حنیف‌نژاد، نیروهای سیاسی در صحنه با رنگ اسلامی یا ملی، قبل از هر چیز تابع تعادل‌قوای بین‌المللی یا تعادل جناحهای درونی حاکمیت بودند. اما کانون و هستهٔ مرکزی مجاهدین در سال۴۴با مهر بطلان زدن ایدئولوژیکی، سیاسی و تشکیلاتی، به اسلام استثماری، به مبارزه غیر انقلابی و به سازمان غیرحرفه‌یی، موجودیت خود را بارز کرد و هستهٔ مرکزی مجاهدین با مرزبندی کردن تشکیل شد.
ایدئولوژی به‌خصوص در فضای فتنه‌انگیز دههٔ ۵۰در زندان، به‌سرعت خودش را در رویکردها و مواضع سیاسی نشان می‌داد. غیر از آخوندها که از زیر هژمونی مجاهدین سر برداشته بودند، انواع گروه‌های کوچک مذهبی هم در تعادل جدید، با بادی که داشت به سمت خمینی می‌وزید حرکت می‌کردند. مجاهد و مجاهدین یکپارچه حیثیت بود، یکپارچه نام و آوازه بود و افتخار. اما حالا وقتی اینها به‌راست می‌رفتند، می‌دیدیم که به‌زودی مرزهایشان با همین لاجوردی و دار و دستهٔ موتلفه، برداشته می‌شد و کمی بعد مرزها با ساواک برداشته می‌شد و بالاخره مدتی بعد هم ندامت‌کنان از زندان بیرون رفته و دنبال زندگی‌شان می‌رفتند. و به‌این ترتیب تق ضدیتهایشان با مجاهدین و بی‌ریشگی اسلامی که مدعی‌اش بودند در می‌آمد.
در چنین فضای نفس‌گیری بود که کسی پیدا شد با ۱۲ماده که تنها پاسخ به مسأله بودن یا نبودن تمامیت مجاهدین بود. و آنچه غیر از این جریان داشت، فقط دست و پا زدنهای وادی « نبودن» بود. ۱۲ماده داروی شفابخشی که یک جا به‌همه دردها و مسایل ایدئمولوژیکی، سیاسی، تشکیلاتی و انسانی پاسخ می‌داد. اولین ماده این‌که این جریان خائنانهٔ اپورتونیستی هیچ تغییری در تضاد اصلی ما که دیکتاتوری شاهنشاهی است ایجاد نمی‌کند و یک مبارزه سیاسی افشاگرانه را برای عقب راندن اپورتونیستها و پس گرفتن نام و آرم سازمان آغاز می‌کند. راستی در دیگر جنبشها و سازمانهای انقلابی و مبارزاتی برخورد مستقیم با کسانی که دست به چنین خیانت بزرگی همراه با ترور و کشتار زده باشند، چیست؟ آیا علی‌العموم غیر از محاکمه و مجازات مرگ چیز دیگری است؟ اما ۱۲مادهٔ مسعود رجوی، دعوا را یک دعوای درون صفوف خلق محسوب می‌کند و یک مبارزه سیاسی افشاگرانه برای بازگشت آنها به موضع اصولی را پیشنهاد می‌کند. کاری که عملاً ۳سال طول کشید تا آنها از نام و آرم سازمان دست برداشته و سازمان خودشان «پیکار در راه...» را شکل دهند. د ر۱۲ماده هم‌چنین با پدیدهٔ جدیدی به‌نام «تهدید اصلی» مواجه می‌شویم. تاکنون در جزوات و مباحث دیالکتیک با تضاد و تضاد اصلی آشنا بودیم، اما اکنون با یک تعریف جدید و بسیار مهم و تعیین‌کننده به نام «تهدید اصلی» مواجهیم. شگفت این‌که اگر چه ضربه و خیانت از جانب مدعیان مارکسیسم صورت گرفته، اما ضربه موجب بروز زودرس یک جریان راست ارتجاعی شده که تهدید اصلی درونی مجموعهٔ نیروهایی است که تحت عنوان اسلام مبارزه می‌کنند و ما با این نیرو هم مثل اپورتونیستهای چپ‌نما مبارزه می‌کنیم.
به این ترتیب سازمان مجاهدین نابود شده دوباره زنده و احیا شد با مدار و سقف جدید ایدئولوژیکی و انسجام مستحکم تشکیلاتی. تردید نباید کرد که اگر هر مسیر دیگری جز مسیر پیچیده فوق که معمار چیره دست پاکبازی چون مسعود با اندیشهٔ پاکیزة توحیدی و پرداخت بالاترین قیمت از جانب خود، آن را طراحی و اجرا کرده می‌رفتیم، مسیر تحولات، چیز دیگری بود. وقتی هم از تحولات صحبت می‌کنیم، هم‌چنان که امروز برای همگان روشن است، منظور فقط تحولات ایران نیست، بلکه رویدادهای کل منطقه و حتی فراتر است. چرا که صحبت از پدرخواندهٔ بنیادگرایی اسلامی است که ۴۰سال است دست‌اندرکار صدور ارتجاع و جنگ و ترور در تمامی منطقه و دیگر نقاط جهان است و ما به‌عنوان مجاهدین و مقاومت ایران راهبردها و راه‌کارهایمان را از دشمن و کار کردهای آن چیده و می‌چینیم.
واما پاسخ به مسأله «بودن» در این مقطع حساس که منجر به احیای سازمان شد، به سازمان وکادرهایش قدرت دفاع کافی در مقابل ایلغار ارتجاع خمینی را داد. از یک‌طرف ما پیشاپیش به‌لحاظ ایدئولوژیک آماده شده بودیم، و از آن طرف هم خمینی سوار بر اریکهٔ قدرت در راه بود. امّا خوشبختانه، آن چیزی که باید ورق می‌خورد، ورق خورده بود. از این‌رو مجاهدین در دورهٔ خمینی توانستند با همان اندوختهٔ ایدئولوژیکی که دستاورد مبارزه ضداپورتونیستی بود، در برابر ایلغار خمینی مستحکم بایستند، مقهور و مسحور ارتجاع خمینی نشوند و چپ و راستهای مستحکمی داشته باشند و به این ترتیب بودنشان در عصر خمینی مهر شد. پس رشد تصاعدی یومیهٔ سازمان مجاهدین بعد از انقلاب ضدسلطنتی محصول عبور از همان پروسه بود و نبود گذشته بود. به یمن این سابقه و استحکام و البته موضع‌گیریهای آگاهانه، اصولی و شجاعانهٔ مسعود در دوران بسیار پیچیدهٔ فاز سیاسی، درهای برکت به سوی سازمان گشوده شد و امواج نیروی بالندهٔ انسانی به سازمان روی آورد. پیام روشنگر مجاهدین در محلات مختلف شهر، در کارخانه‌ها و ادارات و مؤسسات و در هر کوی و برزن شهر و روستا، غوغایی به‌پا می‌کرد. و دیدیم که تیراژ نشریهٔ «مجاهد» ناگهان سر از ۶۰۰-۵۰۰هزار درآورد. بی‌جهت نبود که در انتخابات ریاست‌جمهوری همین که خمینی با آن استقبال عظیم مواجه شد، بلادرنگ حربهٔ فتوا را بیرون کشید و او را حذف کرد و در انتخابات مجلس هم از همه طرف راه را بست تا حتی یک مجاهد هم به مجلس راه نیابد. ولی سازمان با همهٔ آن میتینگها و تظاهرات و رژهٔ میلیشیا و.... به‌رغم همه چماقداریها و سرکوبها مبارزه اوج یابندهٔ سیاسی –افشاگرانهٔ خود را تا ۳۰خرداد به پیش برد. آری سازمان هنوز از همان اندوختهٔ ایدئولوژیکی ناشی از مبارزه با اپورتونیسم، تغذیه می‌کرد و بعد از ۳۰خرداد تا تشکیل آلترناتیو شورای ملی مقاومت هم پیش رفت. مراحل نخستین مبارزه مسلحانه را هم با چه حدت و شدتی پیش برد.
انقلاب ایدئولوژیک و فرازهای بسیار پیچیده و خطیر بعدی، سرفصلهای تعیین کنندهٔ دیگری بود که راز عبور از هر یک پاسخ تعیین‌کننده به‌مسأله بودن یا نبودن و به‌بیان خواهر مریم پاسخ به سؤال تسلیم یا جنگ بوده که ریشه در حماسه ۳۰دی روز آزادی مسعود رجوی دارد و راز ماندگاری در سازمان مجاهدین خلق ایران را رقم زده است.

مریم رجوی: ۳۰دی، روزی است که سنگ بنای بی‌ثباتی و انقراض رژیم خمینی گذاشته شد - قسمت اول


سلام و درود به همه شما
سالروز آزادی مسعود رجوی از زندان‌ ساواک شاه را به شما در اشرف۳ و به‌همه مجاهدین و هواداران و پشتیبانان مجاهدین در داخل و خارج ایران، به کانون‌های شورشی و مردم‌ آزاده ایران، تبریک می‌گویم.
۳۰ دی ۱۳۵۷، روزی است که مسعود، اشرف، موسی و شمار دیگری از مجاهدین و فدایی‌ها از زندان رژیم شاه آزاد شدند.
مسعود از فرط شکنجه‌ و اعتصاب غذاها بسیار نحیف شده بود و اشرف، از شکنجه‌ و فشارهای زیاد در زندان زخم‌ها بربدن داشت. ولی مثل همیشه شاداب و پرشور و بامحبت و با روحیه‌یی بسیار بالا در صف سایر زندانیان بود. انگار نه انگار که سالیان زیر شکنجه و بازجویی بوده است.
اشرف شهید که سمبل زن انقلابی مجاهد خلق شد، درمبارزه با دو دیکتاتوری با تمام توان و عزم و اراده ایستاد و پایداری در مسیر مبارزه تا آخرین نفس و آخرین قطره خون را برای زن انقلابی مجاهد خلق به ثبت داد.
هم‌چنین موسی و سایر خواهران و برادران و رفقای دیگری هم که بعد از سالیان سخت زندان شاه، آن شب آزاد شدند از شکنجه‌های ساواک زخم‌های بسیار بربدن داشتند.
و با آن‌همه درد، در دریای محبت خلق غرق شدند. و مردم با شادی بسیار با نثار حلقه‌های گل آن‌ها را بر دوش‌هایشان می‌بردند و دست به دست می‌کردند. چه صحنه‌های باشکوه و زیبایی بود.
تاریخ ایران فتح زندان‌ها در آن شب و آن روزها را از یاد نمی‌برد. روزهای همدلی و یکرنگی و محبت فارغ از هر عقیده و نظر، که همه قلبشان برای آزادی می‌تپید.
شاه که در آن موقع چهار روز از فرارش می‌گذشت، بعدا در کتابی بزرگ‌ترین اشتباه خودش را آزادی به گفته او تروریست‌ها از زندان اعلام کرد.
برای شیخ یعنی خمینی و آخوندهای همدست‌اش هم این روز، یعنی روز ۳۰دی، روزی است که سنگ بنای بی‌ثباتی و انقراض رژیم‌اش گذاشته شد و برای جبهه خلق یعنی برای ما و همه مردمی که برای آرمان آزادی و برابری، مقاومت و مبارزه می‌کنند، این روز، روز شادی و پیروزی است.
در آن شب که مردم بیرون زندان قصر جمع شده بودند، مسعود روی بالکن زندان رفت و خطاب به مردم گفت: این شما هستید که ما را آزاد کردید. این قیام شماست...
آن قیامی که برای آزادی و پیشرفت مردم ایران برپا شده بود، حقیقتاً بالاترین شاخسارش خود مسعود بود.
از ۳۰ دی۵۷ تا قیام ۳۰خرداد در سال ۶۰، تا نبردهای مجاهدین و ارتش آزادی‌بخش و تا قیام‌هایی که تا همین امروز رو در روی رژیم بالا گرفته، مشعل‌دار مبارزه و سوق‌دهنده‌ به‌سوی آزادی مسعود رجوی بوده و هست.
به‌راستی که او مظهر شورش و عصیان در دوران حاکمیت ولایت فقیه است، و نامش مترادف مبارزه و نبرد بی‌امان برای آزادی است.

چگونه دیکتاتوری سلطنتی راه ارتجاع مذهبی را باز کرد؟
مسعود رجوی به‌مدت هفت سال در زندان‌های شاه بود. در شروع این دوره یعنی در سال ۱۳۵۰، ساواک بیشتر اعضای مجاهدین را دستگیر و به‌شدت شکنجه کرد. و به‌دستور شخص شاه، بنیان‌گذاران مجاهدین تیرباران شدند.
از زمان کودتا علیه دولت ملی دکتر مصدق، که دربار شاه و آخوندهای مرتجع در آن همدست بودند، تا ۲۵سال بعد، حکومت شاه با شکنجه و سانسور و بدنامی فوق‌العاده ساواک، شناخته می‌شد. به‌خصوص در سال‌های پس از ۱۳۵۰، اختناق و شکنجه به‌اوج خود رسید.
در آن موقع جوانان و دانشجویان مخالف، یک‌باره ناپدید می‌شدند و تا ماه‌ها، خانواده‌ها از دستگیری فرزندان‌شان مطلع نمی‌شدند. هزاران نفر در زندان‌های سیاسی بودند.
شاه، سانسور وحشیانه‌یی برقرار کرد و کوچک‌ترین فعالیت‌ سیاسی مخالف را تحمل نمی‌کرد. به‌طوری که دانشجویان را به‌خاطر داشتن حتی یک جلد کتاب مخالف به سیاه‌چال‌های ساواک می‌فرستادند.
سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق و حاکم ساختن یک نظام کمپرادور که فضای حیاتی بورژوازی ملی را سلب کرد، برقراری یک اختناق نفس‌گیر و از بین بردن تمام احزاب غیر وابسته و مطبوعات مستقل و به‌طور کلی جامعه مدنی، برقراری نظام تک حزبی و سرکوب و کشتار جنبش‌های انقلابی به‌ویژه فدایی‌‌ها و مجاهدین، مهم‌ترین حلقاتی بود که شاه با ارتکاب آن، راه ارتجاع مذهبی و بنیادگرایی را باز کرد.
اگر سرکوب جنبش‌های انقلابی و آزادی‌بخش دهه پنجاه نبود، اگر آن اختناق بی‌حد و حصر نبود، در این صورت در سال ۵۷، مردم، گروه‌ها و احزاب سیاسی و اتحادیه‌ها و سندیکاها و تشکل‌های خودشان را داشتند. و در صحنه سیاسی آن خلاء عظیم شکل نمی‌گرفت خلا عظیمی که در آن خمینی رقیبی نداشت. و چون رقیبی نداشت یکه تاز میدان شد.
درواقع خمینی محصول دیکتاتوری شاه است. بلای ارتجاع و بنیادگرایی که بعداً تمام منطقه را به‌‌آتش کشید، در واقع میراث استبداد شاه است. همان‌طور که مسعود گفته:‌ «خمینی به‌درجات بسیار زیاد محصول تاریخی استبداد طولانی سلطنتی است».
همه می‌دانید که رضا شاه هم در دوران حکومت‌اش یک استبداد خشن را برقرار کرد و دستاوردهای مشروطیت را مسخ یا نابود کرد.
این رژیم‌های مستبد از آن‌جا که هیچ جایی برای مشارکت مردم باقی نگذاشتند و پارلمان و احزاب و تشکل‌ها و جنبش‌های انقلابی را سرکوب کردند، در تند پیچ‌های تاریخ، کشور را دستخوش فجایع سهمگین کردند:
اولی یعنی رضاشاه ایران را به‌بلای اشغال شدن توسط ارتش‌های متفقین و ویرانی و قحطی و گرسنگی بعد از آن دچار کرد و دومی یعنی شاه به دلیل دستگیری و اعدام نیروهای انقلابی و آزادی‌خواه، زمینه‌های سربرداشتن یک ارتجاع هار به‌سردمداری خمینی را فراهم کرد.

ادامه دارد....

بزرگداشت ۳۰دی، سالگرد آزادی آخرین زندانیان سیاسی از زندان شاه - اشرف ۳ - ۲۹دی ۹۸



۱۳۹۸ بهمن ۱, سه‌شنبه

مسعود رجوی و بیش از نیم‌قرن تکاپو در قفای آزادی


این روزها، به‌خصوص با نزدیک شدن چشم‌انداز سرنگونی محتوم استبداد مذهبی در ایران، نگاهها بی‌اختیار به آینده دوخته می‌شود. به آینده‌یی که قرار است پس از فرو ریختن بنای پوسیده و فاسد ارتجاع بر خرابه‌های آن بنیان نهاده شود. این آینده درخشان بی‌تردید بر اساس آزادی و دموکراسی بنا نهاده خواهد شد. این نیاز و اشتیاق مردم ایران‌زمین پس از صد و اندی سال دویدن بی‌وقفه به پای سر در قفای آزادی است.
آزادی و فقط آزادی،‌ نخستین، ضروری‌ترین و اساسی‌ترین شعاری است که تنها در تحقق آن و با تحقق آن است که می‌توان سخن از دیگر گام‌های مبرم برای رستگاری مردم ایران به میان آورد. خواستهایی مانند آبادانی، پیشرفت، رفاه، برابری زن و مرد،‌ جدایی دین از دولت، انتخابات آزاد و... در پرتو دستیابی به این گوهر شب‌چراغ معنا داشته و دارند.
ایران آینده یک ایران آزاد و دموکراتیک است؛ ایرانی که با تجربه دردناک و خونین ستم‌شاهی و ستم‌شیخی، دیگر هرگز و به هیچ قیمت به گذشتهٔ تاریک بازنخواهد گذشت.
با اشرف به ضرورت دستیابی به آزادی به‌عنوان سلسله جنبان و انگیزهٔ اصلی تمام مبارزات و فداکاریها، اکنون سؤال این است که کدام جریان و چه کسی «ایران آزاد» و خواست‌های دموکراتیک آن را نمایندگی می‌کند؟ آیا ایران از زادن آرش و کاوه و بابک عقیم شده است و در جهان به‌عنوان کشوری تن داده به بنیادگرایی مذهبی شناخته می‌شود؟ آیا ایران عزیز ما با داشتن پرقدمت‌ترین، طولانی‌ترین و درخشان‌ترین تمدن روی زمین و فرهنگی غنی و ذخایر سرشار نفت و گاز و معادن [سومین کشور دارای ذخایر نفتی و دومین کشور دارندهٔ ذخایر گاز] در جهان، با خامنه‌ای و روحانی نمایندگی می‌شود؟ یا سیمایی دیگر نیز دارد؛ سیمایی که استبداد و ارتجاع مستمراً تلاش کرده‌اند تا مانع دیده شدن آن در افق شب گرفتهٔ ایران بشوند.
هم‌چنان که تاریخ گذشتهٔ ‌ ایران را نه با شاهان و شیخان که با قیام‌آفرینان، مقاومت‌کنندگان، فرهنگ‌سازان، نوابغ و چهره‌های ملی، میهنی و انقلابی مانند سیاوش، آرش، ‌کاوه، ستارخان، میرزا کوچک خان، مصدق، جزنی و حنیف‌نژاد و.... می‌شناسیم، تاریخ معاصر ایران و انقلاب نوین و دموکراتیک آن را نیز باید به نام سمبل و جریانی شناخت که در مسیر رسیدن به آزادی سر از پا نشناخته طی طریق کرده است.

انقلاب ضدسلطنتی، نماد همدلی مردم
آنانی که از نزدیک انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران بر علیه دیکتاتوری شاه را دیده‌اند، خوب می‌دانند که این انقلاب هرگز برای این نبود که شاه را بردارد و شیخ را به جای آن بگذارد. در پی آن نبود که تاج را با عمامه و عبا و نعلین جایگزین کند. این انقلاب استمرار طبیعی جنبش مشروطه و نهضت ملی کردن نفت به رهبری دکتر محمد مصدق و نیز سازمانهای پیشتاز و انقلابی ایران یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران بود. مردم ایران از دیرباز در پرتو روشنگریهای عناصر آگاه و مترقی می‌خواستند کشوری داشته باشند که با داشتن آزادی، عدالت و برابری و آبادانی و پیشرفت، شانه به شانهٔ کشورهای مترقی و پیشرفتهٔ جهان، عظمت و درخششی شایان نام خود در جهان کسب کند.
در روزهای انقلاب ضدسلطنتی این خواست متبلور شد و فضای همدلی، همبستگی، اعتماد،‌ فداکاری و آزاداندیشی در میان مردم ایجاد کرد. در پرتو چنین فرهنگی از انقلاب بود که تغییر نظام سلطنتی ممکن گردید.
خمینی به‌عنوان چهره‌ای که با ناحق به شاخص تبدیل شد، هرگز در پی آزادی و خواست‌های دموکراتیک مردم ایران نبود. او شیادی بود که با درونمایه‌ای دجالگرانه و ریاکارانه در پایان مسیر سوار بر موج شد و انقلاب را به سمتی که می‌خواست منحرف کرد.

نیروهای انقلابی و فرصت گذرا
هنگامی که خمینی بر موج مخالفت مردم با نظام سطلنتی سوار شد،‌ شاه رهبران حقیقی انقلاب را یا به‌شهادت رسانده، یا در زندانهای خود به حبس ابد محکوم کرده بود. بر اثر قیام مردم آخرین دستهٔ زندانیان سیاسی [از جمله مسعود رجوی] را در ۳۰دی۵۷ آزاد شدند؛ یعنی درست ۲۲روز قبل از سقوط نظام سلطنتی. در این مدت کوتاه سازمانهای پیشتاز چه می‌توانستند بکنند؟‌
آنها از یک‌سو باید در کورهٔ قیام می‌دمیدند تا جنبش مردم ایران هر چه رادیکال‌تر شده و به سمت تغییرات پایدار نیل کند، از طرفی دیگر تا می‌توانستند باید مانع از شکل‌گیری انحصارطلبی و ارتجاع خمینی می‌شدند.
مجاهدین و در پیشاپیش آنها مسعود رجوی در حالی از زندان آزاد شده بودند که تشکل گسترده و قابل توجهی در بیرون از زندان نداشتند. آنها برای ایستادگی در مقابل استبداد نوظهور خمینی باید خود را سازمان و سامان می‌دادند. این فرصت را باید تا آنجا که می‌توانستند طولانی‌تر می‌کردند. حتی یک روز و یک ساعت در این میان سرنوشت‌ساز بود.
خمینی نه انقلابی بود و نه دغدغهٔ آزادی داشت. او با تئوری ولایت فقیه می‌خواست یک حکومت قرون‌وسطایی در ایران برقرار کند و خود خدایگان آن باشد. نارضایتی مردم از دیکتاتوری شاه این امکان را به او داد تا سوار موج شود و در فقدان رهبران انقلابی و ذیصلاح در بیرون زندان، دست‌آوردهای این انقلاب را به یغما ببرد. او بر جایگاهی تکیه زده بود که شایستهٔ آن نبود؛‌ بنابراین باید مظاهر انقلاب ضدسلطنتی و نیروهای انقلابی را قلع و قمع می‌کرد تا مانع تصاحب مطلق قدرت توسط او نشوند.

گناه مسعود رجوی و مجاهدین چه بود؟
تنها گناهشان این بود که نمی‌خواستند به چشمان خود دروغ بگویند و بگویند که عکس دجال را در ماه دیده‌اند.
نمی‌خواستند در برابر بتی که «آن دیگران» می‌پرستیدند، تعظیم کنند و دستش را برای رسیدن به پست و منصب و جاه و مقام ببوسند.
نمی‌خواستند به آرمان انقلابی خود خیانت کنند.
نمی‌خواستند عشق به میهن‌شان را به پای هیولایی بریزند که هنگام آمدن به ایران، هیچ احساسی نه به مردم داشت نه به ایران.
آنها شیفتهٔ آزادی بودند و برای آن حاضر بودند هر بهایی را بپردازند.

«نه»ی بزرگ مجاهدین به خمینی با رأی منفی به قانون ولایت فقیه
از افتخارات تاریخی مجاهدین به رهبری مسعود رجوی همین بس که در ۱۲آذر۵۸ یعنی در اوج تنوره‌کشی و اقتدار خمینی، با پاکبازی و شجاعت سیاسی ـ ایدئولوژیک، اصل ضد انقلابی و ضدمردمی ولایت فقیه را به‌رسمیت نشناخته و به آن رأی منفی دادند. البته بسا پیش‌تر از آن مسعود رجوی به سینهٔ خمینی قاطعانه دست رد زده بود؛ و آن هنگامی بود که خمینی از او خواسته بود علیه کمونیستها موضع‌گیری کند تا تمام درها بروی او و مجاهدین باز شود. اصل واقعه را از زبان مسعود رجوی بشنویم:
«در همان حوالی ۲۲بهمن ۵۷، خمینی یک شب پسرش احمد را که بسیار به مجاهدین ابراز ارادت و سمپاتی می‌کرد، نزد من فرستاد. هنوز رژیم شاه به‌طور کامل سقوط نکرده بود. ما هم دو سه هفته بود که از زندان آزاد شده بودیم. برجسته‌ترین حرفهایش (احمد) این بود که:
علیه کمونیستها موضع‌گیری کنید و با هر کس که «امام» وارد جنگ شد، شما هم وارد جنگ شوید که در این‌صورت همه درها به‌رویتان باز خواهد شد. من احمد را آن شب پی کارش فرستادم و چند شب بعد با برخی برادرانمان در محل استقرار خمینی، در یک اتاق خصوصی در جنب اتاق دیدارهای عمومی او دیدار کردیم». (استراتژی قیام و سرنگونی)
و گناه بزرگ مجاهدین این بود که نخواستند اصول مبارزاتی خود را در پای قدرت سر ببرند.

رویش سرودآوران سپیده در امتداد یک رسم
مرزبندی قاطع مسعود رجوی با هیولای ارتجاع، ۴۱سال سازمان مجاهدین خلق ایران را در کشاکش یک مبارزه مهیب با خمینی و خامنه‌ای ماندگار و سرفراز نگهداشت. اکنون که بر فراز پله‌های این ۴۱سال خونبار نگاهی به آن روزها می‌افکنیم، شکوه مسیر طی شده را به چشم می‌بینیم. خط‌دهندگان وزارت بدنام،‌ لابی‌های آن‌سوی آبها و سینه‌چاکان گریزان از بذل هزینهٔ نیم‌پهلوی می‌خواستند اصالت، صفا و صافی انقلاب نوین ایران را با حقنهٔ شعار مشکوک «رضا شاه روحت شاد!» بیالایند و چنین بنمایانند که مردم ایران خواهان بازگشت به پیشینهٔ بد در برابر بدتر هستند؛ از انقلاب خسته شده‌اند و این‌طور القاء کنند که خطی که مسعود رجوی با رنج و شکنجی طاقت‌فرسا آن را پی‌گرفت به بار ننشسته است. آیا شعار دانشجویان و مرزبندی دقیق و روشن آنها را با شاه و شیخ دیدند؟ آیا طنین خروش نسلی که بی‌پروا فریاد زد «نه شاه می‌خوایم نه رهبر ـ نه بد می‌خوایم نه بدتر» را شنیدید؟ آیا دیدند که «انقلاب بهمن نه مرده و نه خاکستر شده»،‌ بلکه رویینه و بالابلند و گلگون رخ از یک قیام به قیام دیگر ادامه دارد.
اینک شهرهای ایران با اتکا به یک رسم در برابر خلیفهٔ سفاک ارتجاع می‌خروشند؛ رسم ایستادگی تا به آخر و پرداخت همه چیز برای آزادی؛ خجسته آزادی. رسمی که مسعود رجوی از همان روز آزادی آن را در نسل جوان و انقلابی مجاهد خلق جاری و ساری کرد و قیمت سنگین آن را به تمام پرداخت.
اکنون و به یمن آن رسم و مرام تکثیر شده، شهرها، کوچه‌ها و خیابان‌ها در تصرف «سرودآوران سپیده» است تا دوشادوش و دست در دست با هم بخوانند:
ای فتاده به زنجیر ایام!
یک جهش مانده تا بر کنی دام
یک قدم مانده، یک خیز، یک گام
بشکنی این قفس
تا بر آری نفس
چون درای جرس
بانک برداری از دل به هر بام
روز سرکوبی استبداد روز جمهوری و آزادی
ای سرود آوران سپیده
ای شهیدان در خون تنیده
درود، درود، درود، درود، درود

سیزدهم خرداد، سالمرگ خمینی دجال ضدبشر

سخنان مسعود رجوی ۲۲ بهمن ۱۳۷۴  حکم قتل‌عام مجاهدینی که بر سر موضع مجاهدی خود پافشاری کرده و می‌کنند  مسعود رجوی ۲۲بهمن ۱۳۷۴:  خمینی پرپر ک...