۱۳۹۸ بهمن ۷, دوشنبه

مسعود رجوی:‌ مگر می‌توان خورشید را کشت؟


۳۰دیماه، سالروز آزادی آخرین دستهٴ زندانیان سیاسی از زندان شاه

روز 30دیماه1357 گروه کثیری از مردم به‌ویژه دانشجویان و جوانان پرشور با تجمع در مقابل زندان قصر تهران، خواستار آزادی فوری زندانیان سیاسی بودند و تأکید می‌کردند که تا آخرین زندانی سیاسی آزاد نشود، به تجمع خود ادامه خواهند داد.

«آزادی زندانی سیاسی»، از نخستین شعارهای جنبش ضددیکتاتوری در انقلاب ضدسلطنتی بود که نشان می‌داد رژیم شاه در آستانه سقوط و سرنگونی است.
از اواخر سال55 که شاه در اثر سیاست جدید اربابانش مجبور به‌ محدود کردن عملکرد ساواک و سرکوب پلیسی شد، شکنجه و اعدام متوقف شد. حرکتهای اعتراضی مردم علیه دیکتاتوری شاه تدریجاً آغاز گردید و قدم‌به‌قدم گسترش یافت. یکی از اولین خواستها و شعارهای مردم در جلسات و تجمعات مختلف که به‌طور روزافزون مضمون سیاسی پیدا می‌کرد، آزادی زندانیان سیاسی بود. از اواسط سال56 تا روز 30دیماه سال‌57، هزاران زندانی سیاسی از زندانهای سراسر کشور آزاد شدند؛ اعم از آنهایی که بعضاً بیش از دو سال از پایان محکومیتشان می‌گذشت و شاه اجازه آزاد کردنشان را نمی‌داد و زندانیانی که محکومیتشان به پایان رسیده بود. اما آخرین دسته زندانیان سیاسی، شامل162تن بودند که در بیدادگاههای نظامی شاه خائن به حبس‌ابد محکوم شده بودند.

در چهره هزاران جوانی که در غروب روز 30دیماه57 در میدان مقابل زندان قصر تجمع کرده بودند، از یک‌سو شور و شوق و امید به آزادی پیشتازان اسیر و به‌ویژه رهبری مجاهدین موج می‌زد و از سوی دیگر دلهره و یک‌ احساس خطر آنها را مصمم کرده بود که تا رسیدن به نتیجه نهایی و آزادی آخرین زندانی سیاسی از آنجا نروند.

برادر مجاهد محسن سیاهکلاه درباره فضای داخل زندان در آن روز می‌گوید: «در داخل زندان نیز فضا آمیخته با دلهره نسبت به سرنوشت ارزنده‌ترین سرمایه‌های رهبری جنبش بود. همه می‌دانستند که در 7سال گذشته حوادثی که منجر به زنده ماندن مسعود شده بود، فقط با کلمه معجزه قابل بیان است. جلادان و دژخیمان دشمن، حریصانه در پی از میان برداشتن مسعود بودند. بنابراین هر لحظه بیم آن می‌رفت که نظر به منافع بسیار شناخته‌شده دیکتاتوری سلطنتی و حامیانش، در آخرین مرحله سقوط رژیم از کسانی انتقام بگیرند که «راه جهاد را گشوده» بودند و از رنجها و «خونهایشان، سیلابها» ی بنیان‌کن انقلاب ضدسلطنتی برخاسته بود.

آن روز وقتی مسعود را صدا کردند. همه ما نگران شدیم، بردن مسعود، موضوعی بود که در تمام سالهای زندان بارها اتفاق افتاده بود. هر وقت مسعود را صدا می‌کردند، می‌دانستیم که از دو حال خارج نیست، یا دوباره بازجویی و تخت شکنجه است یا راجع به مسائل زندان و خواستهای زندانیان با او به‌عنوان نماینده زندانیان سیاسی حرفی دارند. در مورد اولی که از مدتی پیش دست‌بستگی داشتند و در مورد دومی هم ما اعتصاب‌غذا و حرکت عمومی خاصی نداشتیم. ولی همه اخبار و شواهد از چشم‌انداز نزدیک یک تحول بزرگ خبر می‌داد. در ورای احتمال آزادی زندانیان، یک احتمال جدی این بود که بخواهند همه محکومان به حبس‌ابد یا افراد مشخصی و به‌طور خاص مسعود را که رهبری شناخته‌شده جنبش مسلحانه انقلابی بود، از میان بردارند. مسعود رفت و همه ما به‌شدت نگران بودیم. تا زمانی که مسعود برگشت موسی به‌شدت نگران بود و مدام قدم می‌زد و بیشتر بچه‌ها در راهرو و نزدیک در بند منتظر بودند که چه خواهد شد؟».
واقعیت این بود که آن تجمع در برابر زندان تنها راه یکسره‌کردن کار و پایان دادن به دلهره‌ها بود. در بیرون زندان نیز فضایی میان بیم و امید حاکم بود.

خواهر مجاهد سهیلا صادق که در تجمع میدان قصر حضور داشته، می‌گوید: «ساعتی از شب گذشته بود ولی هیچ‌کس حاضر نبود میدان قصر را ترک کند. مردم می‌گفتند باید بایستیم و کار را تمام کنیم، تا آخرین زندانی سیاسی را آزاد نکنند، از این‌جا نرویم و بالاخره در اثر فشارها و اصرار جمعیت، افسران زندان اعلام کردند که نماینده زندانیان سیاسی می‌خواهد با جمعیت صحبت کند.
مردم بی‌توجه به ساعت آغاز حکومت نظامی و منع تردد، در واقع آشکارا رودرروی ارتش و ژنرالهای شاه، عزم جزم کرده بودند تا فرزندانشان را آزاد کنند. وقتی از بالای سردر زندان اعلام شد که مسعود رجوی، نماینده زندانیان، برای سخن گفتن با مردم به این‌جا می‌آید، غریو شادی از سراسر میدان برخاست. لحظاتی بعد مسعود با دستهای گره کرده در مقابل جمعیت ایستاده بود و فریادها و شعارها پایانی نداشتند.
پیش از مسعود یکی از فعالان جبهه ملی در میان سخنانش گفت: مطمئن باشید، همه زندانیان مشمول عفو! شده‌اند و آزاد خواهند شد…
مسعود با شنیدن کلمه «عفو» مهلت نداد و میکروفن را از دست او گرفت و گفت: نه، نه، ما را مردم آزاد کردند. با قیامشان و با انقلابشان. ما آزادیمان را مرهون خلق قهرمان ایرانیم.
این‌جا بود که جمعیت مسعود را گلباران کردند».
مسعود به داخل زندان برگشت تا خبر آزادی را به سایرین بدهد.

برادر مجاهد علی خدایی‌صفت فضای آخرین ساعتهای قبل از آزادی را چنین تصویر می‌کند: «احساسات آن روز ما در زندان قصر آمیخته‌یی از بیم و امید بود، آن روی سکه نگرانی نسبت به انتقامجویی دشمن از مسعود، امیدی بود که حضور مردم در مقابل زندان بر‌می‌انگیخت. ما در داخل زندان، از اولین ساعتهای بعدازظهر، خروش مردم را که از مقابل زندان برمی‌خاست جسته‌وگریخته می‌شنیدیم، گاهی که شعارها اوج می‌گرفت، این جمله به‌وضوح شنیده می‌شد: زندانی سیاسی آزاد باید گردد.
وقتی که مسعود برگشت، در بند8، جایی که آخرین دسته مجاهدین زندانی در انتظار بازگشت او بودند، غوغایی برپا شد. مسعود با د‌سته‌های گل وارد شد، در‌ حالی‌که یک آرم مجاهدین را که به‌شکل زیبایی با گل تزیین شده بود، در دست داشت. مجاهدین زندانی که سالها در آرزوی دیدن آرمشان بودند، به‌خصوص آنهایی که قبل از انتشار آرم سازمان به زندان افتاده بودند، برای دیدن آن از هم سبقت می‌گرفتند، آرم به دیوار راهرو بند که نقش سالن اجتماعات را داشت، نصب شد و مسعود در زیر آن ایستاد و داستان شور‌انگیز ملاقاتش با مردم را باز گفت. لحظاتی بعد تلاش برای جمع‌آوری مدارک و وسائل و آماده‌کردن آنها برای بیرون بردن از زندان، از سر گرفته شد. هرکس مسئولیتی داشت و کاری را دنبال می‌کرد، مهمترین کار جاسازی کردن انبوه دستنویسهایی بود که مسعود به‌طور شبانه‌روزی به‌کار نوشتن آنها مشغول بود. آنها باید به‌سلامت از جلو چشم دژخیمان عبور داده می‌شدند، همانها که پس از پیروزی انقلاب به‌صورت دهها کتاب و جزوه به‌چاپ رسیدند و در اختیار مردم قرار گرفتند.
موسی بر کارها نظارت می‌کرد و وسایلی را که هرکس باید همراه خودش بیرون ببرد، آماده و تقسیم می‌کرد. ساعتی بعد که کارها تقریباً تمام شده بودند، موسی همه را به آخرین اتاق بند8 که محل کار خودش بود فراخواند. دقایقی بعد همه ساکت بودند و به‌ موسی نگاه می‌کردند. او هنوز داشت برخی از وسایل را تقسیم و تعیین‌تکلیف می‌کرد. لحظاتی بعد سرش را بلند کرد و وقتی دید همه نشسته‌اند، لبخندی که نشانه رضایت او از پیشرفت کارها بود، بر‌ چهره پرصلابتش نقش بست. همه سراپا گوش بودند. موسی پرسید همه آمده‌اند؟ بچه‌ها گفتند بلی، موسی نگاهش را در میان جمع چرخاند و تک‌تک چهره‌ها را از نظر گذراند و گفت: مسعود گرفتار بود و خودش نتوانست برای آخرین سخن قبل از ترک زندان حاضر شود. من می‌خواهم پیام او را به‌ شما بدهم. همان‌طور که می‌بینید داریم آزاد می‌شویم. این هدیه خلق و ثمرهٴ خون شهیدانی است که این‌روزها به‌دست جلادان بر سنگفرش خیابانها ریخت. ما آزادیمان را مفت و مجانی به‌دست نیاورده‌ایم. می‌دانید که در بیرون زندان جاذبه‌های بسیاری هست که می‌تواند یک انقلابی را از مسیر خودش خارج کند، ما برای اجابت آن جاذبه‌ها و برای دستیابی به رفاه فردی خودمان زندان را ترک نمی‌کنیم، ممکن است شکل مبارزه عوض شود، اما هدف همان هدف آزادی و رهایی خلق است، تا امروز صحنه فعالیت و مبارزه‌مان در داخل زندانها بود که باید بهایش را با پذیرش انواع فشار و شکنجه‌ها می‌پرداختیم، فردا جامعه بستر مبارزه و تلاش ما خواهد بود. تصور نکنید که با خارج شدن از زندان شرایط سخت پایان می‌یابد، مبارزه در بیرون زندان زحمت بیشتر و فداکاریهای بیشتری را طلب می‌کند. دستیابی به گوهر آزادی فداکاری مداوم و مستمر می‌طلبد و ما سوگند خورده‌ایم که این بها را همواره بپردازیم. بدانید که شرایط پرفتنه‌یی را در پیش داریم که البته با درایت و هوشیاری و ایمان عظیم برادرمان مسعود هم‌چنان‌که تا این‌جای راه را آمده‌ایم، بقیه آن‌را هم طی خواهیم کرد…

سکوت هم‌چنان برقرار بود، چشمها به‌ چهره موسی و گوشها به‌ طنین پرصلابت کلامش سپرده شده بودند و از برق نگاهها می‌شد آنچه را در دلها می‌گذرد، فهمید».

چند ساعت بعد، موعد خروج از زندان فرا رسید. برادر مجاهد حسین داعی‌الاسلام در مورد لحظات خروج از زندان قصر می‌گوید: «هنگامی که صف زندانیان مجاهد، به‌سمت در خروجی زندان به‌حرکت درآمد، صدای خروش خلق و شعارهایشان هم‌چنان به‌گوش می‌رسید.
مسعود تأکید داشت که به‌ همه زندانهای سیاسی که در مجموعه زندان قصر قرار داشت، سربزنیم و ببینیم کسی باقی‌مانده است یا خیر، وقتی به مقابل زندان زنان رسیدیم، مسعود گفت بپرسید کسی در زندان مانده است. دقایقی بعد خواهری از در بیرون آمد که او را برای اولین بار می‌دیدیم، اما چهره مصمم، صلابت چشمگیر و صمیمیت انقلابیش که در همان لحظات کوتاه بارز بود، از یک آشنایی عمیق ایدئولوژیک و انقلابی حکایت می‌کرد. خودش را «مجاهد خلق» معرفی کرد و گفت «به زندان ابد محکوم شده‌ام». او بعدها به‌حق «اشرف زنان مجاهد» و «سمبل زن انقلابی مجاهد» لقب گرفت. به پیشنهاد مسعود، اشرف، به‌عنوان تنها زن مجاهد خلق، که در آن لحظه تاریخی در صف آخرین دسته زندانیان سیاسی قرار داشت، در پیشاپیش قرار گرفت و اولین کسی بود که با خارج شدن از در گشوده زندان، باید با مردم مشتاقی که فریادهایشان لحظه‌یی قطع نمی‌شد، دیدار می‌کرد. مجاهدان در مسیر ساختمان زندان تا در خروجی فریاد می‌زدند: «از ما مجاهدین به‌ خلق قهرمان درود». لحظه تلاقی صف مجاهدان با موج پرتلاطم خلق، یکی از آن لحظات نادر و تاریخی بود. لحظه‌یی که امانت بزرگ مردم در پناه اراده خلق، از میان شکنجه‌گاهها، از کنار جوخه‌های تیرباران و از پیش چشم خون‌گرفته دژخیمان به‌سلامت عبور داده شده بود، تا در آن نقطه از زمان به‌اقیانوس توده‌ها بپیوندد. این لحظه همان لحظه‌یی بود که مسعود با پرچم حنیف کبیر در چارچوب در زندان ظاهر شد و گام در میان مردم مشتاقی که سر از پا نمی‌شناختند گذاشت…
اکنون که در آستانه سالگرد آن لحظه‌ تاریخی هستیم، چه‌کسی نمی‌داند که اگر شعله‌های سوزان مقاومت در این شب‌ترین شب تاریخ میهن فروزان مانده و قله‌های پیروزی یکی پس از دیگری طی می‌کند، از برکت همان گام تاریخی است. و اگر پرچم شرف خلق قهرمانمان در دوران سیاه و پرفتنه ایلغار خمینی و خمینی‌صفتان لحظه‌یی همواره و در هر شرایطی در اهتزاز ماند، ناشی از همت ولا و ارادهٴ انقلابی و پاکبازانهٴ کیست. و اگر چشم‌انداز پیروزی خلق و مقاومت آزادی‌ستانش اکنون بیش از هرزمان روشن و نزدیک است، مدیون کدام لحظهٴ تاریخی است. لحظهٴ جاودانه‌یی که مسعود دست در دست خلق، از چهارچوب در آهنین زندان عبور کرد.

یکی از مجاهدانی که در شب 30دی57 همراه با همان قافله از زنان آزاد شد، نوشته است: «در لحظه خارج شدن از زندان، خودمان را حس نمی‌کردیم، چشمان به او بود و در ذهنهایمان بیتی از سرودی که بارها به‌خاطر خواندنش شکنجه جمعی را پذیرا شده بودیم، تکرار می‌شد: تو در شام ما مشعل مایی، تو امید تاریخ فردایی».

ناگهان شور و ولوله سراسر میدان قصر را فراگرفت، مسعود، اشرف، موسی و شمار دیگری از زندانیان سیاسی، از در زندان قصر خارج شدند، جمعیت یکپارچه سرود می‌خواندند و اشک شوق می‌ریختند. روزنامه کیهان که آن روزها و پس از اعتصاب بزرگ مطبوعات توسط آزادیخواهان اداره می‌شد، در شمارهٴ اول بهمن1357 این لحظه را چنین توصیف کرده است:
«مسعود رجوی… در‌حالی‌که با احساسات پرشور مردم رو‌به‌رو گشته بود، گفت "آیا هیچ واژه‌یی هست که بشود با به‌زبان آوردنش از شما مردم تشکر کرد؟ به‌راستی که ما همه این آزادی را مدیون شما ملت هستیم، نه شخص یا گروهی خاص».


نخستین هشدار مسعود
مسعود 3روز بعد از آزادیش از زندان، در روز 4بهمن57، طی یک سخنرانی در مسجد دانشگاه تهران ضمن ارائه گزارش کوتاهی از 14سال مبارزه و جانفشانی مجاهدین در راه انقلاب و مردم، از‌ جمله درباره تهدیدها و نگرانیهای مجاهدین پیرامون توطئه‌های ارتجاع و ضدانقلاب گفت:
به آنهایی که در زیر شکنجه‌ها خلق را به یاری می‌طللبیدند، می‌گفتند، کدام خلق؟ بمانید تا بپوسید! ایران جزیره ثبات است! این‌جا بهشت سرمایه‌داران خارجی شده است. دیگر خبری نیست!
ولی ما می‌گفتیم «الیس صبح بقریب» ؟ آیا صبح نزدیک نیست؟
مگر می‌شود خورشید را کشت؟ مگر می‌شود باد را از وزیدن بازداشت و باران را از باریدن. مگر می‌شود اقیانوس را خشک کرد؟ مگر می‌شود بهار را از آمدن باز‌داشت، مانع روییدن لاله‌ها شد، مگر می‌شود ملتی را تا به ابد اسیر نگه داشت؟
نه! این خواست خداست و اراده خلق است، سنت تاریخ است، قانون اجتماع است… بشارت همه انبیا، پیام‌آوران، مصلحین و انقلابیون بزرگ جهان است که «خلق پیروز می‌شود، آینده تابناک است. همه قوا و استعدادات فرزند انسان از «شامگاه امکان»، قطعاً به «بامداد تحقق» خواهد پیوست.
هنگامی که موج اعتصابات و آن اقدامات متهورانه انقلابی، سراسر کشور را فرا گرفت، ما در زندان می‌شنیدیم، جانبازیها و فداکاریهای کارگران نفت، برق، مخابرات و همه کارگران را، بازار را و دانشگاه را، این خلق بود و شما بودید که اسرایتان را می‌خواستید. مسأله، مسأله این یا آن اسیر نبود، ما به‌خوبی می‌دانستیم که حرمت مردم و قداست آزادی خدشه‌دار شده بود، پس مردم اسرایشان را می‌خواستند و گرفتند.
… بالاخره یک روز خواندیم و شنیدیم که بت شکسته شد، تندیسها فرو کشیده شدند و خلق قدم اول پیروزیش را برداشت…

من به این‌جا نیامده‌ام که فقط روند خود به خودی اوضاع را ستایش کنم. ما نیامدیم تا آنچه را که هست فقط تأیید کنیم. لختی هم باید اندیشید به این‌که چه چیز باید باشد و چه چیز هم نباید باشد. آیا ما می‌خواهیم نسل ملعونی باشیم؟
من و برادرانم نیامدیم به این دانشگاه، به این شهادتگاه و به این زیارتگاه که هر‌چه که هست، هر‌چه را که خودبه‌خودی اتفاق می‌افتد بی‌عیب بدانیم، زیرا آنها [ارتجاع و استعمار] با عمل کردن روی اختلافات درونی ما، امکان پیدا می‌کنند که دستاوردهایمان را بگیرند و اختناق را تکرار کنند و آ‌زادی را به‌عقب بیندازند.
سرانجام همه کاخهای عنکبوتی و همه روشهای استثماری فرو خواهند ریخت. جهان در تکامل است و اجتماع صحنه کنونی این تکامل است.
این حرکت خیلی عظیم است، خیلی قابل ستایش است ولی نباید به‌همین قناعت کرد. ما در آغاز راهیم. راهی بس طولانی و دراز، راهی که تا قله توحید ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سیزدهم خرداد، سالمرگ خمینی دجال ضدبشر

سخنان مسعود رجوی ۲۲ بهمن ۱۳۷۴  حکم قتل‌عام مجاهدینی که بر سر موضع مجاهدی خود پافشاری کرده و می‌کنند  مسعود رجوی ۲۲بهمن ۱۳۷۴:  خمینی پرپر ک...