مرزبندی با شاه و شیخ شعار قیامها و جوانان شورشی
با وجود همه این واقعیتها، همین حالا هم بقایای دیکتاتوری شاه همچنان از جنایتهای خانواده خود دفاع میکنند. آنها از شکنجه و کشتار مجاهدین و مبارزین توسط شاه دفاع میکنند و خیلی صریح میگویند: «وجود ساواک موجه بود».
البته این عجیب نیست. کسانی که در میان مردم پشتوانهیی ندارند و یک تغییر دمکراتیک و تکیه بر آرای مردم را نمیتوانند تحمل کنند، از یک طرف از ساواک دل نمیکنند و از طرف دیگر جذب بسیج و سپاه را استراتژی خود کردهاند و دیدید که در ماجرای هلاکت سردژخیم قاسم سلیمانی بقایای شاه چطور گیر افتادند. در حالیکه مردم ایران، از صمیم قلب خوشحال بودند و دانشجویان و جوانان شورشگر در خیابانها عکسهای منحوس آن سردژخیم را پاره میکردند و آتش میزدند، ولی آنها در سکوت فرو رفتند زیرا این واقعه را بهسود مردم و مقاومت ایران میدیدند و این بالطبع بهزیان آنهاست.
در این میان، داماد شاه نیز که وزیر خارجه او و سفیرش در واشینگتن بود، یعنی اردشیر زاهدی، دژخیم سلیمانی را به ژنرال دوگل تشبیه کرد و از او تمجید کرد.
راستی که کانونهای شورشی و جوانان شورشگر با پاره کردن و آتش زدن و لگد مالکردن عکسهای سردژخیم چه خوب جواب این اباطیل را دادند. و چه خوب بساط نمایشهای رژیم و جنازهگردانیها را برسرش آوار کردند.
خوشبختانه امروز جامعه ایران بهخصوص نسل جوان در مبارزه با رژیم آگاهی عمیقی بهدست آورده. در قیامهای اخیر، جوانان شعار میدادند: مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر و نه تاج و نه عمامه، کار آخوند تمامه.
بله مرزبندی با شاه و شیخ همیشه مقاومت برای کسب آزادی را برا و شکافنده کرده. حالا این مرزبندی محکم و استوار، شعار قیامها و جوانان آزادیخواه و شورشی و شورشگر است.
در سراسر دوره حاکمیت آخوندها، مسعود رجوی همواره عنصر امید و باور، یعنی روح جنگندگی و مبارزاتی را در جامعه ایران و نسل جوان احیا کرده است:
در قیام سی خرداد سال ۶۰، مسعود رجوی مقاومت علیه رژیم سفاک آخوندی را بنیان گذاشت. در تشکیل شورای ملی مقاومت یعنی آلترناتیو دمکراتیک رژیم، آینده آزاد و آباد و دمکراتیک را برای ایران پیریزی کرد. با تأسیس ارتش آزادیبخش ملی ایران به معادله سرنگونی پاسخ داد و راهحل سرنگونی رژیم ولایت فقیه را ترسیم کرد.
در برپایی اشرف و پایداری دهساله اون که یکی از درخشانترین فرازها در تاریخ مقاومت و مبارزه در ایران و کل منطقه است، مسعود دژ آزادی را در محاصره دو دیکتاتوری برپا کرد و شعلههای مبارزه را برافروخت.
او با برانگیختن کانونهای شورشی و ترسیم مسیر کانونها و شهرهای شورشی، استراتژی سرنگونی و قیام را هدایت کرد و راه پیروز قیامها از دیماه سال ۹۶ تا آبان و دی ۹۸را نشان داد.
میبینید که این ابتکارها، این تأسیسها، ساختنها و آغاز کردنها همه و همه یک مضمون واحد و یک روح اساسی دارد و آن، آرام نگرفتن، شورش کردن، برانگیختن، فراخواندن، خلق کردن، و در یک کلام رزمآوری و جنگیدن است.
وقتی که همه واقعیتهای سیاسی علیه شماست، میتوانید بنا بهدلائل واقعی کار خود را خاتمه یافته بدانید، اما همیشه راه دیگری هم هست که معمولاً دیده نمیشود و آن راه این است که میتوانید همان واقعیتها را تغییر بدهید، البته با پرداخت قیمت. و مسعود همین مسیر را در پیش گرفته و این چنین برای مقاومت یک خلق راهگشایی کرده است.
تحولات دو دهه ابتدای قرن بیست و یکم
خوب است که در اینجا کمی اوضاع سیاسی و وقایع بزرگ این دوران را مرور کنیم تا ببینیم در متن چه شرائطی مسعود توانسته این مقاومت را هدایت کند.
دو دهه اول قرن بیست و یکم برای مقاومت ما و همچنین برای منطقه خاورمیانه و به میزانی برای کل جهان، دوره ویژهیی بود. البته قبل از اون هم پیچیدگیهای زیادی وجود داشت ولی در این دو دهه دوران دورانی عوض شده بود.
در این دوره تحولات بزرگی اتفاق افتاد از جمله:
واقعه یازده سپتامبر و ظهور القاعده
اشغال عراق و افغانستان توسط آمریکا
سلطه رژیم برعراق که سکوی پرشی برای سپاه پاسداران شد که بتواند در لبنان و سوریه و یمن و ... نفوذ کند
وقایع بهار عرب و سقوط چهار رژیم در منطقه
جنگ فاجعهبار سوریه که تا الان ۹ ساله طول کشیده با کشتارفجیع مردم و انبوه مجروح و آواره.
و بالاخره ظهور داعش.
این شرایط که زمینهها و پایههای آن، در ربع آخر قرن بیستم ایجاد شده بود، فضای حیاتی جنبشها و مقاومتها را از بین برد.
همانطور که در تاریخ زمینشناسی یک دوره یخبندان داریم، در این جا هم گویی دوره یخبندان انقلابها بود. دوره نابودی انقلابها، و به میزان زیادی دوره از بین رفتن احزاب و گرایشهای متمایل بهسوسیالیسم در اروپا.
اگرچه که بلای بنیادگرایی مذهبی کل منطقه را از ۴۰سال پیش، فرا گرفته بود، اما در این دو دهه، به اوج رسید.
از سال ۱۳۷۶، برای خوشامد آخوند خاتمی، مجاهدین در لیست تروریستی آمریکا قرار گرفتند. بعد از آن، درسالهای شروع این قرن، انگلیس و اتحادیه اروپا و کانادا و استرالیا پیدرپی مجاهدین را در لیستهای تروریستی قرار دادند. کار به جایی رسید که در غرب مقاومت کردن و مبارزه کردن متاسفانه معادل تروریسم اعلام شد.
قضایای بمباران اشرف، جمعآوری سلاحهای ارتش آزادیبخش و حمله ۱۷ ژوئن هم باز از وقایعی همجنس و همسوی همین موج بود.
یادتان هست که در یک مقطع ۱۲دولت، برای ازبین بردن مجاهدین با رژیم همسویی و همکاری میکردند. فقط در دوره مالکی جنایتکار در عراق، ۲۹بار به اشرف حمله شد. که شامل هفت حمله مسلحانه با زرهی و موشکی بود.
اگر تمام حملات تروریستی علیه مجاهدین در عراق را فقط یک فقره حساب کنیم و اگر تمام حملات تروریستی در خارج کشور را هم یک فقره حساب کنیم، که آن هم لیستی طولانی دارد، بیش از ۴۰دسیسه و طرح بزرگ را میبینیم که برای متلاشی کردن مجاهدین بهاجرا گذاشته شده و هرکدام از این پروژهها تا حداکثر ظرفیتی که شانس اثرگذاری داشته، ادامه پیدا کرده. در واقع هر کدام از این طرحها بهاین دلیل کنار گذاشته شده که در مقابل پایداری مجاهدین شکست خورده و دشمن متوجه شده که دیگر کارش بیفایده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر