۱۳۹۹ فروردین ۲۹, جمعه

گزیده ای از سخنان مسعود رجوی درباره شهدای ۳۰ فروردین در منزل شهید ناصرصادق فروردین ۱۳۵۹


....من دقیقا یادم هست که محمدی بازجوی شهید جوان خوشدل و شهید ذوالنوار که آنها هم با بقیه زندانیان شهید امروز، مقارن با همین ۳۰ فروردین به بهانه فرار در تپه های اوین به شهادت رسیدند.
دیگه حوصله اش سر رفته بود، آخرین بار ۷ ماه بود که مصطفی در زندان بود، غذا که نبود، بیمار هم بود، عینک اش که نمی دونم ۵ و ۶ بود، خیلی زیادتر هم شده بود بهش نمی دادن، 
بدنش هم پر از قارچ بود، زانوهایش سست خیلی سست، تقریبا راه رفتن برایش مشکل بود جزدر یک جا درراه رفتن و برگشتن به اتاق شکنجه حوصله بازجو وشکنجه گر را سر برد.
یک روز من ازش پرسیدم مصطفی تو، فاصله بین اون مدت زمانی را که پشت اتاق شکنجه که آدم صدای نعره و فریاد بچه های دیگر را می شنوه تا نوبت خودش برسه،
 به صف می کردن برای اینکه نوبت  برسه، پشت صف چشم را می بستن، البته آدم صدای شکنجه را از توی اون اتاق حسینی می شنید و از قضا این بدترین، واقعا شاید برای بعضی ها ا زخود شکنجه بدتر بود. برای اینکه مثلا نیم ساعت، یکساعت، دوساعت بایستی منتظر می موندند که نوبت شکنجه برسه.
 بهش، من ازش پرسیدم که تو، توی این فاصله چکار می کنی؟
گفت: دعای حضرت ابراهیم ر امی خوانم.
گفتم: چیه؟
گفت: «رب انی بما انزلت من خیرالفقیر»
«خدایا نسبت به تمام این خیرهایی که به من می دهی محتاجم»
وبعد در آخرین روز که، ۲۸ فروردین بود پنجشنبه، از خواب بیدار شد و به ماها گفت که بارون باریده بود وگفت که ،  این باران رحمته.
گفتیم: چطور؟
گفت: حالا می بنید!
وبعد چند دقیقه بعد، اومدن بردنش و دیگه نیومد که بقیه ماجرا را می دانید.

پایان قسمت اول
ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سیزدهم خرداد، سالمرگ خمینی دجال ضدبشر

سخنان مسعود رجوی ۲۲ بهمن ۱۳۷۴  حکم قتل‌عام مجاهدینی که بر سر موضع مجاهدی خود پافشاری کرده و می‌کنند  مسعود رجوی ۲۲بهمن ۱۳۷۴:  خمینی پرپر ک...