از چند برگ یک سفرنامه
روز ۳۰دی، سرفصلی است که روزهای قبل و بعد آن هیچ مشابهتی با هم نداشتند. تا روز ۲۹دی، آینده آخرین دستهٔ زندانیان سیاسی یک رؤیا بود و ۳۰دی یک واقعیت و سکویی رو به آینده.
۳۰دی ۵۷خط فاصل دو کیفیت را بین گذشته و آینده کشید؛ لاجرم با سرنوشت آیندهٔ ایران پیوند خورد. آن موقع این پیوند عجین رؤیاها و تصورها و آرزوها بود. از این رو بسیار خوشایند نسل جوانی بود که نقشی از آیندهٔ خوب جامعه و حیاتشان را با ۳۰دی تداعی میکردند.
وقتی زندگی و سرنوشت ملتها را ورق میزنیم، میبینیم این نقاط یا سرفصلها بین جوامع بشری مشترکاند. وجه بارز این اشتراک را باید در همان رؤیاها و آرزوهایی جست که از پس آن روز یا روزهای سرنوستساز رقم میخورند. چگونگی و کیفیت رقم زدن آیندهٔ پس از روزهای سرفصل و سرنوشتساز را خود ملتها و پیشتازان آرمانهایشان محقق میکنند.
تحولات پس از روز ۳۰دی ۱۳۵۷در ایران هم مسیر همین واقعیت را نشان داد. نشان داد که اگر آزادی زندانیان سیاسی و در رأسشان مسعود رجوی در آن روز نبود، پیمودن مسیر تحقق آزادی و نگهداشتن آرمان آن، هیچ چشمانداز روشن و امیدبخشی نداشت. مسیر سختی که راهبر ایستاده و آزمایش شده برای تحقق آرمان آزادی میخواست. این نخستین پیآمد و جایگاه ۳۰دی در تاریخ ۶۵ساله ایران از ۲۸مرداد ۳۲تاکنون است. از این رو ۳۰دی یک سفرنامه هم هست.
منظر ایران از قلهٔ ۳۰دی
روز ۳۰دی یک سفرنامه است. سفرنامهٔ نخبهگان ملتی در پی خجسته سپیدهدم آزادی. ۳۰دی ایستگاه و برجی است که میتوان از فراز آن به زندگی فرشتهٔ آزادی در پیچ و خم تاریخ معاصر ایران نگریست. در این نگرش میتوان نکتهها برداشت و آموخت. اما در این سفر به ایستگاهی برمیخوریم که نقطه عزیمت ۳۰دی و ضرورت تاریخی آن را بیشتر برجسته میکند. این ایستگاه همان روز تلخ و جانکاه ۲۸مرداد ۳۲ و به اسارت و تبعید کشاندن پیشوای آزادی دکتر محمد مصدق است. حکایت اما اکنون پرداختن به جوانب آن رنجنامهای نیست که اتحاد استعمار و ارتجاع برای مردم و میهن و نخبهگان ما رقم زدند؛ حالا باید قدر و شأن روزی را بهجای آوریم که درآمدن از روز سنگین و تلخکام ۲۸مرداد، طلیعهٔ آن بود. بهراستی پاسخ شکست مام میهن در ۲۸مرداد ۳۲، روز ۳۰دی ۵۷ بود. این سفرنامه را باید اینگونه در جادهها و گردنههای تاریخ معاصرمان ورق بزنیم.
روز ۳۰دی با خودش صورت مسأله اصلی ایران را آورد: ضرورت آزادی. در آن سفرنامهای هم که اشاره شد، اصل ماجرا و موضوعی که ایران معاصر همواره پیرامون آن اوج و فرود داشته، همین ضرورت آزادی بوده است و بس. ۳۰دی ۵۷ بود که این ضرورت گل داد و مژده داد. زمستانی هم باید از پس ۳۰دی میشکست، تنها و تنها با صورت مسأله اصلی یعنی آزادی ممکن میشد.
ستارگان دنبالهدار یک امید بزرگ
در کانون وقایعنگاری ۳۰دی، آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی واقع است. زندانیانی که آزادیشان هیبت ستمشاهی و دیوارهای قلعهها و زندانهایش را فرو ریخت و حدفاصلی بین این سوی و آن سوی یک دیوار تاریخی در نبرد مداوم آزادی و ضدآزادی شد. پس ۳۰دی یک امید بزرگ را آفرید و یک آرزوی ملی و آرمانی را در دامن خود داشت که باید پرورده میشد. پرورش این آرزوی دیرینه چیزی جز اهمیت صورت مسألهای بهنام آزادی نبود. مگر میتوان در جامعهیی بدون مطلق بودن اصل آزادی، سنگی از دمکراسی و آرمان و آرزوی اجتماعی را بنا گذاشت و ارزشهایشان را جاری کرد و سرایت عمومی داد؟
پس از ۳۰دی و بهدنبال آن ۲۲بهمن ۵۷ امید بزرگ ملی این بود که ضرورت آزادی، سنگبنای مناسبات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در ایران جدید باشد. از این رو ۳۰دی پتانسیل چنین ضرورتی را در خود داشت و از کورههای آزمونهای سرسخت برای کسب شایستگی پاسخ به آزادی باز آمده بود. انتظار عمومی هم همین بود؛ همان انتظاری که اتحاد و همبستگیِ بینظیر ملی را در ماههای قیام سال ۵۷شکل و قوام داد.
چنین پتانسیلی را بهطور عام نسل جوان و نوخواه آن زمان در بیان سیاسی و اجتماعی گروههای پیشتاز آزادی در هیأت مجاهدین خلق یا جنبش ملی مجاهدین و چریکهای فدایی خلق یافته بود.
پس پیداست که ۳۰دی یک نقطه و یا حادثهٔ بدون دنباله نبود. روز رهایی اندیشههایی در پیوستگی و استمرار ستارههای دنبالهدار آزادی بود. از این روی هم بود که این دنبالهداری، بعد از ۲۲بهمن به جریان محوری وفادار بهصورت مسألهٔ اصلی ایران تبدیل شد.
اولین قربانی تاریکخانهٔ پنهان خمینی
خالقان ۳۰دی، همان همبستگی و اتحاد بینظیر مردمان ایرانزمین بودند. خمینی که در نبود آن پیشتازان آزادی به نان و نوای بادآوردهٔ رهبری سیاسی با کلاه و دستار مذهبی رسیده بود، تا قبل از ۲۲بهمن ۵۷ در پاریس و تهران از رزم و پایداری و حماسه و رنج و خون همان نسل زندانیانی که ۳۰دی آزاد شدند، برای خودش ردایی از وجهه و اعتبار سیاسی و اجتماعی و جهانی میدوخت. اعتباری که خودش هیچ سابقهٔ مبارزاتی و ایثار و جانفشانی و فدا برای بهدست آوردن آن در زندگینامه و پرونده سیاسیاش نداشت. اما بسیار حواس جمع بود که تا شاهد پیروزی را در آغوش نگرفته، حتی یک کلمه هم خلاف مسیر پیشتازان آزادی یا همان خالقان و صاحبان و وارثان ۳۰دی نزند.
خمینی برای این حواسجمعیاش حتی در نخستین ملاقاتش با مسعود رجوی تلاش کرد سفرهٔ صدارت و وکالت و شرکت در حکومت را هم برای مجاهدین خلق پهن کند. در این ملاقات خمینی از رجوی که نقش برجستهٔ سرفصل ۳۰دی است، خواست که مجاهدین با محدود شدن فعالیت مارکسیستها در ایران موافقت کنند. طبعاً خمینی حواسش به اعتبار مبارزاتی و سیاسی و اجتماعی مجاهدین بود تا از این اعتبار، سودجویی قدرتپرستانهاش را بکند. این اولین واکنش پنهانی خمینی برای بروز تاریکخانههای مستور در خوابی بود که برای آیندهٔ ایران دیده بود. از طرفی میدان آزمونی هم برای مجاهدین بود که در دو کفهٴ ترازوی «شرکت در حکومت» و «صورت مسألهٔ آزادی»، کدام را انتخاب میکنند. در آن فضایی که خمینی هیچ چیزی از یک بت مقدسشدهٔ سیاسی ـ مذهبی کم نداشت، مسعود رجوی بهطور شگفتانگیزی به خمینی جواب رد میدهد و بر آزادی همهٔ اقشار و عقاید تأکید میکند! و این آغاز مسیری میشود که همواره با صورت مسألهٔ آزادی، چنین زندگینامه و سفرنامهای ساخته و نگاشته میگردد: «هر چه به گرد خویشتن مینگرم در این چمن ـ آینهٔ ضمیر من جز تو نمیدهد نشان»!
رد عجیب یک «نه»
حالا که ۴۱سال از آن وقایع گذشته است، آیا پاسخ منفی رجوی به خمینی، دفاع از آرزو و امید نسل جوان و مردمانی نبود که خالقان ۳۰دی و رقمزنندگان آزادی زندانیان سیاسی بودند؟
مجاهدین از آن پس مسیر بسا سختتر و پیچیدهتر از دوران مبارزاتشان علیه ستمشاهی را گذراندند. البته بهای انتخاب خودشان را برای وفاداری بهصورت مسألهٔ آزادی بهمثابه اصلیترین نیاز و ضرورت تاریخی ایران پرداختهاند. مسیری پرشکنج، خونفشان، فراق در پی فراق، پایداری خونین سیاسی در امتداد پایداری آرمانی و هجرت از پی هجرت. اما با وفاداری به همان «نه» و انتخاب تقدم آزادی بر هر انتخاب دیگری و انطباق مداوم با شرایط جدید، با پایفشردن بر اصالتهای انسانی و آرمانی هنوز محوریترین تشکل در مبارزه با دیکتاتوری سیاسی ـ مذهبی ـ جنسیتیِ آخوندی هستند. از این روی راه مجاهدین با رهبری مسعود رجوی بدل به نوعی زندگی و حیات سیاسی و اجتماعی و آرمانی بدل شد. حیاتی که نسلهای جدید در ورای تبلیغات توتالیتاریستی حاکمیت آخوندها، باید در جزئیات گاه شگفتانگیز پایداری و ارزشهایی که خلق شده کنکاش و مطالعه نمایند.
ماهیتها و کیفیتها در پیوند با امروز
از ۳۰دی ۵۷تا حالا ایرانزمین میدان آزمایش ایدهها، ماهیتها، انتخابها و مسیرهای پیموده شده از جانب حاکمیت ولایت فقیه و نیز گروهها و احزاب و سازمانهای سیاسی بوده است. این میدان اکنون بسیار گسترش یافته و کلیهٔ کنشگران سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را در بر میگیرد. واقعیت این است تنوع مسائل و موضوعاتی که اکنون از یکطرف حاکمیت آخوندها و از طرف دیگر کنشگران سیاسی ـ از جمله مجاهدین خلق ـ با آنها درگیر هستند، قابل قیاس با مسائل و موضوعات بعد از ۳۰دی و ۲۲بهمن ۵۷نیست، اما کماکان صورت مسألهٔ ایران همان ضرورت آزادی است. ضرورتی که توتالیتاریسم ولایت فقیه یک آن هم فرصت و مجال تنفس و بروز اجتماعی آن را نداده است. از این روی، واقعهٔ ۳۰دی ۵۷و آرمان و هدف آن کماکان با صورت مسألهٴ امروز ایران پیوند دارد و عجین مطالبات و قیامهای جاری میباشد. بنابراین هنوز ایرانزمین همان میدان آزمایش ایدهها، ماهیتها، انتخابها و مسیرهای پیش رو است.
پاسخ تاریخ را به اصالتها بنگریم که اکنون پس از این همه زهرپاشی شاهی و شیطانسازی شیخی، از پی ۴۱سال پایداری بر همان خواستهها و مسیر ۳۰دی، دانشجویان امروز ایران که باید نوادگان و وارثان همان نسل ۳۰دی باشند، فریاد پرطنین سر میدهند که «مرگ بر ستمگر ـ چه شاه باشه چه رهبر»، «نه شاه میخوام نه پاسدار ـ مرگ بر این دو کفتار» و...
پیوند ۳۰دی با طلیعهٔ بزرگترین تحول امروز ایران
روزگاری به قدمت بیش از چهار دهه، تعادلقوای سیاسی ایران بین وارثان پایدار ۳۰دی از یکطرف و حاکمیت ولایت فقیه از طرف دیگر بود. اینک اما بهدلیل ریشهداری نبرد تاریخی بین آزادی و دیکتاتوری در ایران، روزگاری نو ورق خورده است که این تعادلقوا بین تمامیت مردم ایران با تمامیت نظام آخوندی جریان یافته و در کف خیابانهای ایران بدل به دو هماورد و دو جبهه گشته است.
۳۰دی اینک به طلیعهٔ پیوند خوردن تحولات داخلی و بینالمللی علیه آپارتاید سیاسی و مذهبی و جنسیتیِ نظام ولایت فقیه رسیده است. اینک وارثان سرفصل ۳۰دی ۵۷ و نسلهای جوان قیامهای پیاپی ایرانزمین و در اوجشان قیام آبان و خروش دانشجویان در دی ۹۸، ضرورت آزادی و برابری را با واقعیت امروز ایران پیوند دادهاند تا بزرگترین تحول و دگرگونی قرن را در ایرانزمین بیافرینند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر