۱۳۹۹ شهریور ۱۰, دوشنبه

بخشی از پیام رهبر مقاومت مسعود رجوی - ۲۷ شهریور ۱۳۹۲


اشرف حماسه ماندگار تاریخ معاصر ایران بود.
اکنون اسطوره جاودانی تاریخ ایران و خلقهای جهان شد. نمونه‌ای دیگر در سرزمین و در خاک پای پیامبر جاودان آزادی، سیدالشهداء امام حسین علیه‌السلام.
سلام بر کهکشان اشرف و شهیدانش، بر لشگر فدایی اشرف، تجسم مشهود جنگ صد برابر با یک صد تن به مدت یک سال در نگاهبانی از اشرف و ارزشهای جاودانه فدا و پایداری و جنگ و ایستادگی در برابر استبداد دینی.
سلام بر فرمانده زهره (خواهر مجاهد زهره قائمی همردیف مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران)
ستاره نور افشان، پرتو مهر تابان و درس درخشان در اوج پایداری پرشکوه ده ساله در اشرف.
سلام بر فرمانده گیتی (خواهر مجاهد گیتی گیوه چیان معاون مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران)، مسئول کمیسیون امنیت و ضدتروریسم شورای ملی مقاومت ایران که عمداً از اعلام نام او پس از درگذشت مجاهد خلق ابراهیم ذاکری خودداری کردیم.
زبانم از توصیف مرتبت والای یکایک شهیدان و سوابق درخشان آنان قاصر است. فقط می‌گویم که لشگر فدایی اشرف و شهیدانش در خور کتابهای جداگانه است و به فرصتی دیگر وا می‌گذارم.



۱۳۹۹ شهریور ۸, شنبه

مسعود رجوی در قتلگاه حسین ـ خرداد ۱۳۶۵


«یا ابا الشهدا! تو این راه را بر ما گشودی و تو این راه را به ما نشان دادی. ما گناهی به‌جز پیروی تو نداریم و نخواهیم داشت.
به‌خدا سوگند که طنین صدای تو که فریاد ”صبراً بنی الکرام“ را در زیر آسمان این دشت طنین‌افکن ساخته، هم‌چنان به‌گوش می‌رسد. سمعنا و اطعنا! و هم‌چنان طنین فریاد ”هل من ناصر…“ تو در سراسر خاک ایران طنین افکنده است که امروز تمامی خاک وطن ما کربلا و تمامی ایام آن عاشوراست.

یا ابا الشهدا به ما گفتند در آنجا که بودیم تا دیشب، که علیه خمینی فعالیت نکنید والاّ پناهندگی سیاسی در کار نخواهد بود و ما گفتیم شگفتا ”انّ ارض الله واسعة“ همانا که زمین خدا پهناور و وسیع است و حال به تو پناه آورده‌ایم، به تو و یارانت و انصارت؛ به تو و پدر بزرگوارت علی بن ابیطالب…».


تاسوعا روز سپهسالار عاشورا حضرت ابوالفضل


پیام عاشورای حسینی، پیام رهایی و مرزبندی سرخ با همه خمینی‌صفتان

ابوالفضل‌العباس، قمر بنی‌هاشم سیمای یک سوگند ـ سوگند وفا و پاکبازی و جوانمردی 
(از سخنان مسعود رجوی - عاشورای سال۱۳۷۸)

وقتی که مسجدها و گردهماییهای ماه محرم هنوز به لوث وجود خمینی آلوده نشده بود، یعنی تا قبل از سلطه یزیدیان روزگار ما، که اسمشان آل ‌خمینی است، در روز تاسوعا رسم بر این بود که از حضرت عباس می‌گفتند.
مراسم محرم و روزهای تاسوعا و عاشورا خصلت ضدشاهی، ضدظلم و ضددیکتاتوری داشت و تاسوعا متعلق بود به پرچمدار و سپهسالار عاشورا، ابوالفضل‌العباس، قمر بنی‌هاشم. آن‌که برای آوردن آب به‌منظور رفع تشنگی بچه‌ها و حرم امام حسین به کنار فرات رفت، درحالیکه خودش را هم عطشی سوزان در برگـرفته بود و آب سرد و گوارا، غلت‌زنان، موج روی موج او را به خود میخواند. دستش رفت تا کفی برای نوشیدن بردارد ولی ناگهان موجی تند، از آنگونه که تابه‌حال، زورق وجودش را در توفان حادثه‌ها پیش برده بود، در ضمیرش جوشید و خروشید و به یاد یاران تشنه‌کام و جان‌خسته‌اش افتاد. به خودش نهیب زد که ‌ای نفس، بعد از حسین زنده نباشی که او و یارانش آشامنده مرگهایند و تو آب سرد میطلبی؟ نه! این با آیین من نمیسازد.
به او، که در تاریخ ما سیمای یک سوگند ـسوگند وفا و پاکبازی و جوانمردی به خودش گرفت، می‌گویند: ماه خاندان ایدئولوژیکی بنی‌هاشم؛ که همان ماه تابان و فروزان صحنهٌ عاشوراست.

گو شمع میارید در این خانه که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست، تمام است

و تمامی این ارزشها درست، رودررو و ضد آل‌زیاد، آل‌مروان و شمر و یزید و یزیدیان دوران ما یعنی آخوندهای خمینی‌صفت است. یعنی رودرروی همه مظاهر پستی، فرومایگی، دنائت، از پشت‌خنجرزدن و هر‌چه رذیلت است.
آنهایی هم که آن روز، در برابر حضرت عباس و علیه او تیر می‌انداختند ، چنین بودند. اما درست در چنین مقاطعی و در چنین سرفصلهایی است که مردان و زنان خدا، خود را عرضه می‌کنند:

قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق
در روز حشر، رتبه او آرزو کنند
عباس نامدار که دلیران روزگار
از خاک کوی او طلب آبرو کنند

برای مجاهدین، نام حضرت عباس تداعی‌کننده آیه‌یی است که بر بالای شهادتگاه او حک شده است:
برای مجاهدین، نام حضرت عباس تداعی‌کننده آیه‌یی است که بر بالای شهادتگاه او حک شده است:

فضل‌الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما.
این آیه بر فراز ضریح حضرت عباس، برای مجاهدین، معنای بخصوصی دارد، چون‌که بذر آنها به‌نام امام حسین و حضرت عباس در روز عاشورا پاشیده شده است؛ قطره‌یی در دریا و شاخه‌یی در جنگل، در قلب ارتش حسینی، که فرمانده و پرچمدارش قمربنی‌هاشم بود.

اصولاً پیام ‌امام‌حسین و عاشورا ترسیم‌کننده مرز‌های انسانیت و رهایی با مادون تاریخ انسان یعنی با دنیای حیوانی است و در یک کلام، خلاصه می‌شود ‌در عقیده و جهاد.
این پیام، خاستگاه و سرچشمه عقیدتی و سیاسی و مشخصاً مشی مبارزاتی و استراتژی ماست؛ به‌معنی شکستن بن‌بست با حداکثر فداکاری! حال، شرایط هر‌چه می‌خواهد تیره و تار باشد.
خون جاری دوران و فشرده سیاست و استراتژی ما، عبارت است از مبارزه انقلابی برای سرنگون کردن رژیم ضدبشری خمینی و نیل به‌آزادی و حاکمیت مردم ایران.
با این شاخص و با این مرزبندی است که خودمان را در برابر شیخ و شاه تثبیت کردیم و پیش رفتیم.
‌همه جریانها و گروهها، اصل دعوایشان همینجاست، ولی از قضا این موضوع، هیچگاه موضوع دعوای مجاهدین نبوده، نیست و نخواهد بود. چرا؟!
چون این را دیگری برای ما تضمین کرده؛ چون از دیگری آموزش گرفته‌ایم. و الاّ ، در فراز و نشیبهای سیاسی، در توفانهای سیاسی و در بالا و پایینیها، دعوای اول ما هم، همین می‌بود.
راستی اگر از این شاخص حسینی و عاشورایی منحرف می‌شدیم، چه چیزی از ما باقی می‌ماند؟ جز مشتی سیاسی‌کار مفلوک یا مشتی بساز و بفروش‌ سیاسی؟ یعنی موجوداتی عاری از شرف و تقوا و پرنسیپهای انسانی مثل وارفتگان و واماندگانی که دست آخر چیزی جز دنبالچه‌های آخوند خاتمی و رژیم آخوندی نیستند.
امام حسین می‌گفت:
این‌که شما دارید زندگی نیست. بردگی است، فساد است ‌و تباهی. و همه این نکبتها را دست ظلم به شما تحمیل کرده است. من می‌روم، تا آن دست را قطع کنم، می‌روم تا ظلم را نابود سازم. این است راه من و این است هدف من. آنهایی که با من‌اند بیایند و کسانی که سودای دیگری دارند رو به زندگی خود بازگردند.
خوب در آن زمان، هرگز شرایط عینی چنین قیام و انقلابی، که مادر همه انقلابات است، وجود نداشت، آن‌هم با تعدادی اندک؛ ۳۰سوار و ۴۰پیاده.
‌اما چه سوارانی و چه پیادگانی؟!
حبیب‌بن‌مظاهر در ۹۰سالگی، فرمانده جناح چپ ارتش حسینی بود. آن‌قدر پیر بود که می‌باید با دستمال، چینهای پیشانی را می‌بست که مانع دیدش نشود.
سفله‌یی از آن لشکر، در یکی از فرازهای روز عاشورا او را به مبارزه طلبید. یکی از همرزمانش گفت حبیب صبر کن نماز آخر را هم بخوانیم. گفت می‌خواهم نماز بعدی را در بهشت بخوانم و بلادرنگ بر لشکر دشمن حمله برد. درو کرد آنها را دروکردنی. می‌گویند که حبیب، ۶۲مزدور را خودش به خاک انداخت؛ با همان وضعیت و در همان حال که دستمالی بر پیشانی بسته بود.
امام حسین در شب عاشورا گفته بود:
کل حی سالک سبیلی. هر زنده‌یی رونده راه من است.
‌مجاهدین هم به این دلیل ماندند و زنده ماندند که راه او را رفتند.
بگذارید آخوندهای دجال، از امام حسین، کلامی و حربه‌یی علیه خود او بسازند. همان کاری که معاویه با پیامبر اکرم کرد و می‌خواست از اسلام، حربه‌یی علیه اسلام و علیه پیامبرش بسازد.
اما چه کسی نمی‌داند که پیام حسینی؛ پیام رهایی، پیام عزت و افتخار، پیام پاکبازی، پیام شرف و پیام انسانی است.
آن زمان هم افراد آگاه می‌دانستند و امام حسین آنها را مسئول می‌شناخت.
به همین دلیل، در اواخر دوران معاویه، وقتی که صحبت ولایتعهدی یزید بود، امام حسین به بیش از هزار تن از افراد آگاه و روشنفکران و علمای زمان، نامه نوشت و آنها را در مکه جمع کرد و آن خطبه و سخنرانی مشهور را خواند و با سرزنش و عتاب و خطاب شدید نسبت به بی‌مسئولیتی آنها، نهیب زد که چرا نمی‌جنبید؟ چرا با این رژیم در مصالحه‌اید؟ چرا در مسامحه‌اید؟ چرا در سازشید؟ تقصیر با شماست!
برای تشکیل این گردهمایی، هر کس را هم که از زمان پیامبر سراغ داشت دعوت کرد و اگر هم خودش فوت کرده بود اولادش را دعوت کرد.
در شرایط آن روزگار با توجه به فواصل و مشکل حمل و نقل، کنگره گذاشتن و گردهمایی و اجتماع، کار بسیار مشکلی بود؛ آن‌هم از سراسر آن سرزمین پهناور. ولی دست آخر هزار نفر آمدند که در آن روزگار، خیلی زیاد بود.
امام حسین در آن خطبه گفت:
بر شما می‌ترسم ای کسانی که خدا بر شما منت دارد. مبادا که بر شما نقمت و دردی از دردهایش را فرود آورد. به‌تحقیق می‌بینید که پیمانهای خدایی شکسته می‌شود و هراس نمی‌دارید. عهدها و حقوقها از دست رفته‌اند، اما شما به‌خاطر حقوق از دست رفته پدران خود در هراس و ولوله هستید. حال‌آن‌که پیمان رسول خدا بی‌مقدار گشته، ناتوانها و کورها و لالها و زمینگیرها در شهرها بی‌سرپرست افتاده‌اند و برایشان هیچ ترحمی نمی‌شود. و شما درخور مسئولیت و تواناییتان کاری نمی‌کنید و نسبت به آن‌کس هم که وظیفه خود را انجام می‌دهد اعتنایی ندارید و به مسامحه و سازشکاری و همکاری با ظالمان آرمیده‌اید.
شما در میان مردم، درخور بالاترین مصیبتید، به‌خاطر آن‌که عالمانه و آگاهانه از مسئولیت خود دست کشیده‌اید و ای‌کاش که در راه انجام آن به کار می‌پرداختید.
شما ستمگران را در مقام خود جای داده‌اید و زمام امور خدا را در کف ایشان نهاده‌اید تا به خطا عمل کنند و در امیال خود پیش بتازند. فرارتان از مرگ و دلخوشی‌تان به زندگانی گذرا، آنها را سلطه بخشیده است. شما ضعیفان و ناتوانان مردم را به ایشان تسلیم کردید تا برخی را برده و مقهور خود کنند و برخی را به‌خاطر لقمه‌نانی بیچاره و درمانده نمایند. در این سرزمین، به خواست خود حکم می‌رانند و راه رسوایی و پستی را برای هوای خود هموار می‌کنند. در برابر خدای جبار، گستاخی و گردنکشی می‌کنند و زشتی و شرارت را رواج می‌دهند. در هر شهری گوینده‌یی از جانب خود بر منبر دارند، [مثل همین نمایشهای جمعه رژیم خمینی] و این سرزمین تماماً پایمال آنهاست و بر همه‌جای آن دست گشاده دارند. مردم، برده‌های آنها و در اختیار ایشانند تا هر دستی را که می‌خواهند بر سر ایشان بکوبند و آنها نتوانند دفاع کنند. دسته‌یی زورگو ‌و جبار که نه خدا می‌شناسند و نه معاد؛ و بر ضعیفان و ناتوانان، شدیداً فشار می‌آورند. پس‌ ای عجب و چرا تعجب نکنم که زمین در تصرف مردی دغل و ستمکار است یا باجگیری نابکار یا حاکمی که بر مؤمنان هیچ ترحمی ندارد.
سپس صحبتهایش را چنین ختم کرد:
خدایا می‌دانی که اینها را نمی‌گویم که چندین روز به فرمانروایی برسم. آرزوی آن را هم ندارم.
[عجبا! حالا باید امام حسین بیاید توضیح بدهد که قصدش فرمانروایی نیست] .
می‌دانی که من مشتاق اصلاح آیین تو هستم و خواهان آبادی شهرها و آزادی مردمان.
[عجبا! پیامبر جاودان آزادی باید بیاید بگوید که من آبادی و آزادی می‌خواهم، نه فرمانروایی] .
من نمی‌خواهم بندگان مظلومت، در دست ستمگران، اسیر باشند.
این ستمگران می‌کوشند چراغ هدایتی را که پیامبر میان امت برافروخته است خاموش کنند، اما توکل ما بر خداست و به‌سوی او بازمی‌گردیم.
این کلام پیشوای آرمانی مجاهدین و مقتدای تاریخی ماست که به جامع‌ترین صورت با خمینی و خمینی‌صفتان مرزبندی می‌کند: کل حی سالک سبیلی.
می‌گویند، وقتی امام حسین برای آخرین وداع به مرقد پیامبر در مدینه رفته بود، خوابی کوتاه، او را در‌ربود. شاید که خیلی خسته بوده؛ ‌خستگی ناشی از مشغله‌های آن ایام برای این‌که بتواند پیام قرآن و اسلام را حفظ بکند.
در خواب، پیامبر اکرم را دید که گفت:
ان‌الله قد شاء ان یراک قتیلا: خدا می‌خواهد تو را کشته‌شده ببیند.
برخی هم نوشته‌اند که در آن خواب کوتاه، جدش به او گفت: علاوه بر خودت، آن طفل کوچک، علی‌اصغر هم همین مشیت، برایش مقرر شده.
یزید و عمالش درصدد بودند که در همان مدینه یا از امام‌حسین بیعت بگیرند یا او را به‌ شهادت برسانند. لذا امام حسین معطل نکرد و یک مسیر بسیار طولانی را از مدینه تا مکه و از صحراهای عربستان تا رسیدن به دروازه کوفه پیمود.
کوفه در آن زمان، کانون شورش بود و از آن‌جا نامه‌های بسیاری برایش می‌نوشتند و با کلماتی شیرین، او را به آنجا دعوت می‌کردند. همانهایی که بعداً‌ سرکردگی لشکر ابن‌سعد را به‌عهده گرفتند، کسانی بودند که وقتی تعادل قوا به سود امام‌حسین بود، در دعوت او به کوفه پیشقدم می‌شدند ولی حالا قصد جانش را کرده بودند.
در خروج از مدینه گفتند از بیراهه برو، گفت نه از راه می‌روم.
بعد هم سر راهش تا کربلا بسیاری از عافیت‌جویان سبز شدند که کوتاه بیا، بیا به روضه‌خوانی و نقش منتقد فرهنگی یا مخالف سیاسی در کادر قانون و نظام یزیدی قناعت کن، بیا گوشه‌گیری و عافیت‌جویی ‌پیشه کن.
ولی او می‌گفت: نه، هیهات منّا الذله! 
۳۰سوار و ۴۰پیاده برایش کافی بود. حتی اگر از این‌هم کمتر می‌بود در او تأثیر نداشت و تک‌تک یاران را می‌آزمود و مکرر در مکرر می‌گفت اگر اهل دنیا و زندگی خودتان هستید، پی کارتان بروید.
حتی در روز عاشورا وقتی برده آزاد شده ابوذر، غلام سیاهپوستی به نام جون، آمد از امام حسین اجازه بگیرد که به صحنه نبرد برود، به او گفت ببین، شاید که برای سلامت و عافیت با ما آمده‌ای؟! حالا دیگر برگرد، اینجا جای سلامت نیست.
اما آن مجاهد اعظم، آن برده و غلام پیشین، آن سیاهپوست، گفت: سلامت من با توست!
بعد هم به امام حسین گفت: نکند چون من بزرگ‌زاده نیستم و برده آزادشده‌ام، نمی‌خواهی خونت با من قاطی بشود هان؟!
به این وسیله میخواست که مولایش را آنچنان در تنگنا قرار بدهد که این سلامت از او دریغ نشود.
وقتی بعد از جنگی دلیرانه، در خاک و خون غلتید، امام‌حسین سرش را در آغوش گرفت و دعا کرد که خدایا قلبش را نورانی‌تر کن.
خوب، در آن سطح از تعادل قوا، با خیانتی که همه مسامحه‌کاران و سازشکاران و تسلیم‌طلبان آن روزگار کرده بودند، معلوم بود که یاران، تا نفر آخر بایستی بروند. بقیه را، مخصوصاً امام سجاد را هم، چنان که مریم گفت، زینب کبری حفظ کرد؛ با چه تدبیر، با چه صلابت، با چه شجاعت و با چه هوشیاری شگفت و حیرت انگیزی!
و الاّ چه در مجلس ابن زیاد، چه در دربار یزید، جلادان حاضر و آماده با بساط گسترده خونریزی ایستاده بودند و اگر نقش فرشته آسا و راهبری زینب کبری نبود، چیزی باقی نمی‌ماند.
خدا این بار می‌خواست که مشیتش را از طریق زینب کبری سلام‌الله‌علیها پیش ببرد.
در مجلس ابن‌زیاد وقتی که سرهای بریده را دورتادور بر سر نیزه کرده بودند، مشتی زن و بچه اسیر، که در فرهنگ آن روزگار، چیزی به‌حساب نمی‌آمدند و یک جوان بیمار بیست‌وچند ساله، بازماندگان امام‌حسین را تشکیل می‌دادند. ابن‌زیاد شروع کرد به قرآن خواندن. درست عین همین آخوندهای خمینی‌صفت؛ که دیدی خدا زشتی و شومی و بی‌آبرویی شما را خواست؟! دیدی که دائره‌السوء را نصیب شما کرد؟! ببین! صحنه را ببین!
زینب کبری نگاهی کرد به سرهای بریده‌یی که برخی خون‌چکان بودند و اطفال نالان، و آن‌گاه گفت:
و ما رأیت الا الجمیل. من که همه‌اش زیبایی و سرفرازی می‌بینم.
برگردیم به صحنه عاشورا:
وقتی پرچمدار و سپهسالار حسین، عباس، در خاک و خون غلتید، در این‌طرف یک رزمنده، بیشتر نمانده بود؛ عجب روزگاری!
مشتی مزدور سفله، وحشی و هار به‌سرکردگی ابن‌سعد و شمر، لاجوردیهای زمان و امثال دژخیم صیادشیرازی.
و در طرف دیگر فقط یک تن بود که فریاد هل من ناصر می‌کشید و بعد شیرآسا می‌غرید که:
القتل اولی من رکوب‌العار. کشته شدن بر ننگ، مرجح و بسا بهتر است.
وقتی هم که شمشیرها او را می‌گرفتند و تیرهای زهرآلود بر او می‌باریدند، باز فریاد می‌زد:
ان کان دین محمد لایستقیم الا بقتلی فیاسیوف خذینی.
اگر دین محمد جز با کشته شدن من مستقیم و راست نمی‌شود، پس ‌ای شمشیرها بگیریدم.

راستی که تابلو عاشورا را چه نقاش چیره‌دستی طراحی کرده.
ولی هنوز علی کوچک، تعیین‌تکلیف نشده بود و پدرش پیوسته برافروخته‌تر می‌شد. بچه را بالای دستش گرفت و گفت: گناه این کودک چیست؟
پاسدار سفله‌یی به‌نام حرمله تیری جانسوز در کمان گذاشت که خون علی کوچک را جاری کرد. امام‌حسین آن خون را با مشت به‌سوی آسمان می‌ریخت و می‌گفت که خدایا این خون را از من قبول کن.
وقتی هم که پرچمدارش عباس بر زمین افتاد، گفت خدایا این هدیه مرا قبول کن.
می‌گویند که در سراسر نبرد، فقط یک‌بار چهره‌اش درهم رفت؛ وقتی که حبیب، حبیب ۹۰ساله، فرمانده جناح چپ ارتش حسینی، برخاک افتاد.
فرمانده جناح راست هم زهیر بود. رادمردی که موقع خداحافظی و طلاق زنش، لحظه سختی را گذراند. او سعی می‌کرد در بین راه از کاروان امام فاصله بگیرد. بالاخره امام‌حسین دنبالش فرستاد. کراهت داشت که بیاید. تازه ازدواج کرده بود، این‌پا و آن‌پا می‌کرد. عاقبت زنش گفت خجالت نمی‌کشی؟ امام‌حسین دنبال تو می‌فرستد و تو در فکر خودت و زندگیت هستی؟
آن‌گاه هر طور شده تا سراپرده امام‌حسین رفت.
لحظاتی بعد برگشت، دیگر آن زن را نمی‌شناخت. گفت مال و اموالم را به تو بخشیدم برو خانه‌تان، برو پیش پدرت.
نظیر همین لحظه در مردان خدا را حضرت زینب از خود امام حسین می‌گوید. می‌گوید وقتی که برای آخرین وداع پیش ما آمد انگار که هیچ‌کس از ما را نمی‌شناخت. هیچ‌کس را.
سرانجام وقتی که سیدالشهدا بر پهلو افتاد نام یکایک یاران را زیرلب زمزمه کرد و گفت آمدم پیشتان. دینم را ادا کردم.
و در آخرین پیام، رو به حرمش گفت: مبادا لب به شکایت باز کنید. از شأن و منزلت شما خواهد کاست. عاقبت امر شما خیر خواهد بود.
بعد رو به آن سفلگان کرد و گفت: 
ای قوم نکوهیده، چقدر بدکردارید. بعد از من، دیگر قتل هیچ‌کس برای شما دشوار نیست، از هیچ جنایتی روی برنخواهید گرداند. اما به خدا سوگند که پروردگارم ما را بزرگ می‌دارد و شما را در آن لحظه که هرگز گمان نخواهید برد، کیفر خواهد داد.
و چنین هم شد.
بیائیم به روزگار خودمان. پدر طالقانی در برابر خود من به یکی از اعضای شورای ارتجاع، موسوم به شورای انقلاب خمینی گفت: اگر هنوز شماها حرمتی نگه می‌دارید به‌خاطر چندتا سلاحی‌است که دست مجاهدین است.
و والله روزی که خمینی، حرمت مجاهدین را زیر پا گذاشت و فتوا داد که جان و مال و ناموس مجاهدین، شایسته احترام نیست و مباح است، دیگر معلوم بود که خمینی، آخوندهایش، پاسدارهایش و ارگانهایش، از هیچ پستی و دنائت و جنایتی، خودداری نخواهند کرد.
راستی چه شباهتی ‌است بین امروز و آن روز؛ با یک تفاوت اساسی که بعداً به آن خواهیم رسید.
امسال سال‌۱۳۷۸هجری است و آن زمان سال۶۱‌هجری بود. روزگار، خیلی فرق کرده، اما از جوانبی شبیه است؛ از بابت دجالیت و فریبکاری و قلب مفاهیم و ارزشها، خیلی شبیه است.
شیوه‌های یزیدیان، درست مثل خمینی‌صفتان امروز است. مثل همین خمینی، مثل بهشتی، مثل خاتمی، مثل رفسنجانی، مثل خامنه‌ای؛ و بقیه که سعی می‌کنند از جلادی مثل این صیادشیرازی، سردار اسلام بسازند.
آن‌روز هم یزیدیان به شمر می‌گفتند سردار اسلام!
آخوندها حتی تلاش می‌کنند که از لاجوردی جلاد هم، چهره‌ی یک عارف ارائه بدهند!
شاهدی داریم در همین ارتش آزادیبخش که در یکی از گزارشهایش نوشته بود خودش در زندان به چشم خودش لاجوردی را در حال تجاوز به یکی از مادران کهنسال دیده است.
بسیاری شهود دیگر هم هستند.
اسلام لاجوردی این بود. بچه‌ها در زندان به او می‌گفتند چرا دروغ می‌گویی که ما وابسته به اجنبی و خارجی هستیم؟ جواب می‌داد که قرآن گفته به سه طایفه باید دروغ گفت: به منافق، به زن و به کافر! یکی از بچه‌ها پرسیده بود: کجای قرآن این را گفته؟ بیاور ببینم. گفته بود: حالا برو توی سلولت، این روایت است!
خوب، وقتی سردار اسلام، جلادی مثل شیرازی باشد و عارف اسلام یا به قول آخوند خاتمی خدمتگزار اسلام و مردم هم لاجوردی باشد، خوب معلوم است این چه اسلامی‌است؟!
آخوندهای خمینی‌صفت که با سفلگی و سرقت، نان امام‌حسین را می‌خورند، رویشان نمی‌شود والا حتماًً از خدمات شمربن‌ذی‌الجوشن هم تقدیر می‌کردند!
ابن‌حبان روایتی را از قول پیامبر نقل کرده، که گفته بود: اذا رأیتم معاویه علی منبری فاقتلوه. یعنی اگر روزی معاویه را دیدید که جای من روی منبرم نشسته، او را بکشید.
معاویه، کلی کار کرد تا فاقتلوه را بکند فاقبلوه. یعنی دوتا نقطه بالا را بردارد و فاقتلوه یعنی بکشیدش را بکند فاقبلوه یعنی قبولش کنید.
کسی بود به‌نام ثمره‌بن‌جندب که یک درخت خرما در خانه همسایه داشت و همسایه را به‌خاطر این درخت به‌ستوه آورده بود. این آدم، روزگاری قاضی بود، مدتی حاکم بصره و کوفه بود، سرانجام هم همکارابن‌زیاد از آب درآمد. ابن‌ابی‌الحدید در شرح نهج‌البلاغه می‌گوید که معاویه سرانجام این فرد را پای معامله کشاند و گفت: صدهزاردرهم می‌دهم، به شرط آن که آیه‌ی الدلخصام و آیه‌ی یهلک الحرث و النسل را به علی نسبت دهی. ‌یعنی روایت و حدیث و از این چیزها جعل کنی و با استناد به آنها بگویی که مصداق این آیه‌ها علی است، علی‌بن‌ابی‌طالب است.
آن آدم گفت همین؟! معاویه گفت در مورد آیه‌ی ”و من‌الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضاه‌الله” یعنی آن‌کس که نفس خودش را برای رضای خدا می‌دهد هم بگو مصداقش ابن‌ملجم است!
بعد از معاویه‌ی راحل هم همین داستان ادامه دارد. اگر به آخوندها مجال داده شود می‌گویند این آیه که نفس خودش را در راه خدا داده و وقف کرده، راجع به لاجوردی و صیادشیرازی است!
اما ثمره‌بن جندب به معاویه‌گفت: برای این کارها ۱۰۰هزاردرهم کم است و بعد از مدتی چک و چانه عاقبت با ۴۰۰هزاردرهم، معامله جوش خورد.
خمینی، یعنی ادامه همین روشها. سخنرانیش علیه مجاهدین و قضایای امجدیه ‌در روز ۴تیر۵۸ را، در پیام ۲۲بهمن آورده‌ام. همه یادمان هست که خمینی با چه رذیلتی و با چه دجالیتی، می‌گفت این مجاهدین با اسلام مخالفند. این مجاهدین می‌خواهند شاه بیاید. اینها خرمنهای روستائیان را آتش می‌زنند!
از سال۳۵ هجری به‌مدت بیش از ۶۰سال، معاویه، سب و لعن حضرت علی را در همه‌جا رواج داده بود تا آن‌که سرانجام عمربن‌عبدالعزیز در سال۹۹ آن را لغو کرد. ‌
اما زمان گذشت و به بهترین صورت برای همه روشن شد که هر کس چه می‌گفته است. این تازه مربوط به آن روزگاران است که نه رادیویی وجود داشت و نه تلویزیونی و نه ماهواره‌یی و نه نشریه‌یی، هیچ چیز وجود نداشت و پیشرفت جریان تکامل، خون امام‌حسین را طلب می‌کرد.
السلام علیک یا ثارالله. سلام بر تو ‌ای خون خدا و ای نور خدایی.  
بله، در آن روزگار، پیشرفت تکامل، نثار آن خون خدایی را می‌خواست؛ جان‌مایه‌یی خداگونه می‌خواست تا به پیش برود.
و مجاهدین امروز هم قطره‌یی از همان دریا و شاخه‌یی از همان جنگلند: کل حی سالک سبیلی.
به‌خدا که اگر مجاهدین چنین مقتدایی نمی‌داشتند، قطعاً از دست رفته بودند.

رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم
هم بی‌دل و بیمارم، هم عاشق و سرمستم
گفتا که نه تو مردی؟ گفتم که بلی اما،
چون بوی توام آمد، از گور، برون جستم
پابست توام جانا، سرمست توام جانا، در دست توام جانا
مست توام ار مستم، هست توام ار هستم

بله، اگر مجاهدین هستند، هستیشان را مدیون او هستند و چه افتخاری بالاتر، چه شرفی از این بیشتر که ما با جاودانه‌فروغهایمان از این‌جا و از امروز پل می‌زنیم با عاشورا.
یالیتنی کنت معکم فأفوز فوزاً عظیما. کاش با شما می‌بودم و رستگار می‌شدم، رستگاری بزرگ.
چنانکه مریم گفت با خواهرانمان هم پلی می‌زنیم تا زینب کبری و فاطمه زهرا.
آن روز با زینب کبری، زن انقلابی مجاهد به‌عنوان یک هویت و وجود جدید تاریخی، قدم به عرصه وجود گذاشت و امروز چه خوشبختی بالاتر از موهبت و رحمت خاصه‌یی به‌نام مریم و شورای رهبریش که او به ما معرفی کرد.
شب عاشورا هنگام حاضرگفتن مجدد همه ما به سرور شهیدان، به پیشوای آرمانی و مقتدای تاریخی‌مان، امام حسین است. زیارت عاشورا برای این است که او و یارانش را با تجدیدعهد برای سرنگون‌کردن شجره خبیثه خمینی، شاد و فروزانتر کنیم.
شجره خبیثه خمینی، همان غاصبان حق حاکمیت مردم ایران، یعنی کسانی که به‌نام اسلام به اسلام خنجر می‌کشند، کسانی که به‌نام قرآن، قرآن را ملکوک می‌کنند و کسانی که به‌نام امام‌حسین و با سرقت از او، دین را سرمایه دنیای حقیر خودشان می‌کنند. اینها صدبار و هزاربار بیشتر شایان کیفر و سرنگونی هستند.
جانهای مجاهدین، همه‌ی مجاهدین، در گرو همین است. این خواست ملت ماست. پیامی داشتم از مادری از بابل، که شاید از مادران شهیدان باشد. اسمش گلباجی ا‌ست. عیناً برایتان می‌خوانم:
از قول من بگو، از قول من و ملت ایران بگو، در شب عاشورا بگو، در حرم امام‌حسین بگو، در خاک امام‌حسین بگو؛ بگو ملت ایران با چه وضعی دارند زندگی می‌کنند. پیش امام‌حسین بگو این نامه را گلباجی برایت داده، هرطور شده به هر قیمتی، ملت ایران را نجات بدهید. از امام‌حسین بخواه دست ظلم را از سر ملت ایران کوتاه کند. خودش مجاهدین را کمک کند، ملت نجات پیدا کنند. من که هر دقیقه می‌گویم و از خدا می‌خواهم که‌ای خدا این ظلم را از سر ملت ایران کوتاه کن. شما هم این را در حرم امام‌حسین بگو تا ظلم از سر ملت، کوتاه شود.
حالا رژیم می‌گوید سال خمینی و ما می‌گوئیم سال مریم.
بگذارید ببینیم سرانجام چه کسی بر دیگری پیشی خواهد گرفت؛ اگر‌چه در فرجام کار، جای هیچ تردیدی نیست.
دو اسلام به‌کلی متضاد، دو خصم آشتی‌ناپذیر، که از روز عاشورا و رویارویی یزید و حسین تا تقابل مشروعه‌خواهی شیخ‌فضل‌الله و مجاهدان صدر مشروطه و تا جنگ خمینی و مجاهدین، رودرروی هم قرار گرفته‌اند و حالا در آستانه تعیین‌تکلیف نهایی هستند. پس باید به پیشوای آرمانی‌مان بگوییم:

در ره تو بر سر بازارها
رفته سر ما به‌سر دارها
در ره تو پیکر ما بارها
سوخته در آتش رگبارها
در ره تو اشرف و موسای ما
سوختگانند به راه وفا

راه وفا، راه ابوالفضل‌العباس است و سوگند و تجدیدعهد امروزمان سوگند وفاست؛ وفا به ملت اسیرمان، به خلق درزنجیرمان، به مرام و آئین و به پیشوای آرمانی‌مان سیدالشهدا، حسین‌بن‌علی‌علیه‌السلام.
بله، فرزند انسان با نیروهای سرکش، با جبر کور و با دیو تقدیر در کشاکش است، مثل کشاکش امام‌حسین با شمر و یزید. مثل کشاکش مجاهدین با خمینی و خامنه‌ای و خاتمی و رفسنجانی و الی آخر.
در نبرد انسان با اجبارات کور و سرکش، چنین مکتوب و مقرر شده که انسان بایستی پیروز بشود و خواهد شد.
بنابراین، زیارت و دیدار عاشورا برای ما نغمه‌ی همین پیروزی است. حال، هر چقدر که طول بکشد و هر قیمتی که داشته باشد.
شروع دیدار و زیارت، مثل همیشه با سلام است. سلام، فشرده و رمز اسلام است. علامت یگانگی و توحید و صلح و صفای جاودان و اصالت یگانگی و وحدت در برابر تضاد و دوگانگی و ثنویت و شرک و کفر و ارتجاع است.
زیارت عاشورا، دیدار عاشورا، نه‌فقط یک راز و نیاز و مناجات عاشقانه و عارفانه بلکه یک بیانیه و به‌اصطلاح مانیفست سیاسی است که به روشن‌ترین صورت، مرزهای سیاسی شیعیان و پیروان حسین‌بن‌علی، از جمله مجاهدین، را هم آشکار می‌کند. آن‌جا که تبرّی می‌جوید و مرزبندی می‌کند با ستمگران و با آل‌یزید و معاویه و ابوسفیان و خمینی و می‌گوید تبری می‌جویم از آنها.
و من اشیاعهم: از پیروانشان، از هم‌جنسهایشان و هم‌سنخهایشان.
و من اتباعهم: از تحت‌امرها و مزدورانشان
و من اولیائهم: از دوستها و حامیانشان.
این است مرزبندی و مرز سرخ حسینی با یزیدیان و خمینی‌صفتان تاریخ. و در آن‌جا که درود می‌فرستد و سلام می‌کند به آن‌که در رکاب سیدالشهدا بود و لعنت می‌کند بر هر آن‌که سکوت و تمکین کرد، بر هر آن‌که مسامحه و سازش کرد. پس این برای ما، هم، ‌عقیده و ایدئولوژیست؛ هم مناجات و راز و نیاز، و هم، در عین حال، مستحکم‌ترین بیانیه سیاسی‌ـ نظامی و اخلاقی و انسانی.



<

۱۳۹۹ شهریور ۶, پنجشنبه

سخنان برادر مجاهد مسعود رجوی به‌مناسبت عاشورای حسینی - ۱۸شهریور۶۴


سلام بر حسین ـ مرگ بر خمینی
اَلا و اِنّ الدّعی واَبْنّ الدّعی قَدْرَکَزنی بَیْن الاثْنَتَین بَیْنَ الصِلِّه والذِّلَه و هیْهاتْ مِنّا الذِّلَه! (حسین علیه‌السلام)
همانا که این حرامزاده مرا در انتخاب یکی از دو راه مخیّر ساخته است، شمشیر، یا ننگ تسلیم و ذلت. اما چه دور است از ما ننگ تسلیم و ذلت.

خلق قهرمان و مجاهدپرور ایران؛
خواهران و برادران مجاهد؛
رزمندگان و رهروان حسینی؛

بـار دیگـر، عـاشـورای حسینی ــ الهام‌بخش تمامی مقاومت‌هایمان ــ فرا می‌رسد. آن روز نیز هم‌چون امروز، دو اسـلامِ تمامـاً متضـاد در مقـابل یکـدیگـر صف‌آرایـی کـرده بـودنـد.
حدود یـک هـزار و سیصد و پنجاه سال پیش، در روز دهم محرم سال۶۱ هجری، پیشوای تاریخی و عقیدتی ما حسیـن‌بـن‌علی، تنـها با ۳۲ سوار و ۴۰تن پیاده و گروهی از زنان و کودکان خاندانش، آن‌چنان آتشـی در تـاریخ ایدئـولـوژی مـا برپـا کـرد که فـروغ رهـائیبخش و یگانـه‌ساز آن جـاودانه فـرا راه تمـامیِ بشـریتِ در زنجیـر، خواهـد درخشید. مشعلی خامـوشی‌ناپذیر کـه در پرتـو سُنت سـرخ و پایـدار آن در بـرابر شمـر و یزیـد دوران خـود؛ خمینـی؛ قدعلم کرده‌ایـم. مشعلـی کـه در دوران مـا نـه شـاه و نـه خمینـی از خـرمن آتش آن جـان سالـم بـدر نبـرده و نخـواهند بـُرد.
راستی که چه شباهت انگیزاننده‌ای بین صف‌بندی امروز و صف‌بندی روز عاشورا وجود دارد. مثل امروز در یک طـرف یزیـد بـاصطـلاح امیرالمؤمنین، امام فرومایگی و شقاوت، با لشگر رجاله‌ها و چماقداران و شکنجه‌گران و حکّام ضد شرعی و حجت‌الاسلام‌های معاویه‌ای، و در طرف دیگر مجـاهـدان حسینـی، وارثـان راستین مکتب و انقلاب، حامیان حقوق خلق، و همه‌ٔ پرچمداران آزادی که باز هم خارجی و محارب و طاغی و باغی و مفسد و منافق و جاسوس نامیده می‌شوند...

فلسفه‌ٔ عاشـورا چیست؟ تـوحید و آزادی، یگانگـی و رهایـی ...
و درست در چنین اوجی است که حسین علیه‌السلام، امام، مجاهدان و پیامبر جاودان آزادی است. در جریان رسیدن به دشت کربلا یکبار امام حسین حدود هزار نفر از معتمدین و رجال و روشنفکران شهرهای مختلف را بـه مَـنا دعـوت کـرد تـا مـواضع خـودش را اعـلام کنـد. در همیـن جمـع بـود کـه بـه مـلامت و سـرزنش سـازشکـاران و تسلیم‌طلبان پرداخت و چنین خروشید: «مـی‌بینید کـه همـه‌ٔ مـوازین و پیمان‌هـا و حـدود خـدایی شکسته مـی‌شونـد و هـراس نمی‌داریـد. پیمان‌هـا و سنت‌هـای پیامبـر خـوار و بی‌مقـدار گشتـه و معلولیـن و زمین‌گیران در شهرهـا بی‌سرپـرست افتـاده‌اند، امـا شمـا درخـور مسئـولیت و توانائـی خـود عمل نمی‌کنیـد و نسبت به آن کـس هم که وظیفـه‌ٔ خود را انجام می‌دهد، اعتنا ندارید و در مسامحه و سازشکاری و همکاری با ستمگران آرمیده‌اید.
شمـا ستمگـران را در مقـام خـود جـای داده‌ایـد و زمـام امـور خـدا را در کـف ایشـان نهـاده‌ایـد کـه به غلـط عمل کننـد و در شهـوات پیـش رونـد...
ضعفـا و نـاتوانـان را بـه ایشـان تسلیـم کـردیـد تـا برخـی را بـَرده و مقهـور خـود کننـد و برخـی را بـه خاطـر لقمه‌نانـی بیچـاره سـازنـد...
به اسم خدا حکم می‌رانند و راه رسوایی و پستی را بر هوس‌های خود هموار می‌کنند. بر خدا طغیان کرده و زشتی و شرارت رواج می‌دهند و در هر شهری گوینده‌ای از جانب خود بر منبر دارند و این سرزمین پایمال آنهاست. در همه جای آن دست‌گشـاده‌اند، مـردم را بَرده و در اختیار خود می‌خواهند تا هر دستی بر سر آنان بکوبند، تا نتوانند از خود دفاع کنند. دسته‌ای زورگو و مستبد که نه خدا و نه روز بازپسین می‌شناسند، بر ضعفا و محرومان به‌شدت فشار می‌آورند. پس شگفتا! و چرا در شگفتی نشوم در حالی‌که زمین در تصرف مردی دغل و ستمکار است و باجگیری نابکار. و خدایا تو می‌دانی که اینها را نمی‌گویم که چندین روز به فرمانروایی برسم و آرزوی آن را هم ندارم. می‌دانی که مشتاق اصلاح آیین تو و خواستار آبادی شهرها و آزادی مردم هستم. نمی‌خواهم بندگان مظلومت در دست ستمگران اسیر باشند. ستمگران می‌کوشند چراغ هدایتی را که پیامبر در میان مردم برافروخته است خاموش کنند».
این سخنان سیدالشهدا بود. می‌بینید که شباهت شگفت‌انگیزی با اوضاع و احوال امروز ما دارد. زیرا که جوهر داستان یکی است. داستان نبرد عادلانه و بی‌امان در برابر ستمگر دوران...
بله، امروز تمام خاک ایران کربلا و هر روز آن عاشوراست.
پس ای مادران و پدران شهدا، به‌خاطر فرزندانتان که به یاری ابا عبدالله برخاسته‌اند و در برابر یزید پلید دوران ــ خمینی شیطان جماران ــ پرچم خونین او را برافراشته‌اند؛ به خود ببالید. امروز هم همان چراغ و همان مشعلی فرا راه ما است که امام حسین آن را در روز عاشورا و در ارض کربلا، برافروخت. راستی اگر قیام حسین در برابر یزید ــخمینی دوران ــ نمی‌بود، از اسلام و مسلمانی چه چیز باقی می‌ماند؟ راستی چطور می‌توان در برابر ستمگر سازش و سکوت و صبر و تسلیم پیشه کرد؟ مگر پیام «قیام حسینی» و پیام «عاشورا»، رزم جاودان با همه‌ٔ موانع تکامل و با همه‌ٔ انواع استثمار و ستمگری نیست؟ مگر پیام حسین این نیست که باید عذر و بهانه‌ها را به کناری گذاشت و مرگِ سرخ را بر خفّتِ تسلیم و سازش، ترجیح داد و مگر نه این است که امروز مجدداً همان ابتلاء و همان امتحان در برابر تمامی اقشار آگاه و در برابر تمامی مدعیان اسلام و مسلمانی و آزادی و حاکمیت ملّی قرار دارد؟

خلق قهرمان ایران؛
مردم آگاه و آزاده؛

من امروز می‌خواهم راجع به دستهٔ سومی هم با شما صحبت کنم. حال که صف‌بندی اصلی در روز عاشورا و در جریان نهضت و قیام حسینی روشن شد، بایستی از این «دستهٔ سوم» هم صحبت کرد. این به مسائل امروز ما نیز مربوط است. طرفین اصلی طیف چه آن روز و چه امروز مشخص هستند، در یک‌طرف امام! خمینی‌ها و امام! یزیدها و دار و دستهٔ آنها، صف کشیده‌اند و در طرف دیگر مجاهدان حسینی، رزمندگان آزادی، طرفداران حقوق محرومان و رنجبران و توده‌ٔ مردم قرار دارند. اما یک «دستهٔ سوم» نیز هستند، دستهٔ میانه‌بازان که فی‌الواقع در درون رژیم‌های سرکوبگر زندگی می‌کنند؛ دسته‌ای که وجود و بقاء آنها تحت چتر و تحت پوشش رژیمی هم‌چون رژیم خمینی میسر است، اما در عین‌حال میانه‌بازی هم می‌کنند. آنها دوست دارند که با تظاهر به مخالفت‌های صوری، خودشان را در زمره‌ٔ مخالفان و به‌اصطلاح اپوزیسیون نیز جا بزنند.
از آموزنده‌ترین فرازهای تاریخ عاشورا و قیام حسینی، برخوردهای قاطع، آموزنده و روشنگر امام حسین، ــ پیشوای مجاهدان و رزمندگان ــ با این قبیل نصیحت‌گران حرفه‌یی و عافیت‌جویانِ مسلکی است، آنها که در آن زمان نیز پیوسته نغمه‌ٔ مسالمت در برابر خمینی زمان را سر می‌دادند؛ آنها که صحبت از مبارزه و قیام قانونی، در مقابل رژیم وحشی و بی‌قانون می‌کردند و قیام مسلحانه‌ٔ حسینی را تخطئه مـی‌نمودند. امـام حسیـن و مجاهدینی را که در رکابش بودند، پیوسته به پرهیز از کشتن و کشته شدن، پند می‌دادند و خودشان در زیر سایه‌ٔ «امام! یزید» کنج عافیت گزیده بودند. آنها این ایده را تبلیغ می‌کردند که اگر امام حسین سَرِجنگ و مقاومت نداشته باشد، چه بسا بتوان از حضرت «امام! یزید» امتیازاتی گرفت و کارها را روبراه کرد! این بود که گاه با وقاحت تمام و از موضع نصیحت‌گری به حسین بدوبیراه می‌گفتند و حتی او را ــ هم‌چون امروزــ عامل تشـدیـدِ اختنـاق محسـوب می‌کردند...
بله، اگر چراغ راهنمایی هم‌چون امام حسین نمی‌بود، آنها که در حکومت هم شراکت داشتند، کماکان به‌راحتی و با فراغ‌بال، در زیر بیرق یزید می‌خوردند و می‌خوابیدند و کسی هم نبود به آنها بگوید بالای چشمشان ابروست.
در مقابل اینها بود که امام حسین فریاد می‌زد: «هر یک از شما حاکم ستمکار و قلدر و بـدکاری را بنگـرد کـه بـه حقـوق خـدایی تجاوز می‌کند و پیمانهای خدایی را می‌شکند و با خط مشی و سنت پیامبر مخالفت می‌ورزد و در میان مردم به تعدّی و تجاوز حکومت می‌کند و به‌رغم همه‌ٔ اینها، آن حاکم را از زشتی و زشتکاری باز ندارد؛ بر خدا واجب است کـه چنیـن کسـی را در آتش خشمش بسـوزاند». بله، امام حسین به آنها می‌گفت که خشم خدا بر شما باد.
امـا آنهـا بـه حسیـن علیه‌السلام می‌گفتند که: بچه‌های مردم را به کشتن نده و می‌گفتند که خون‌ریزی راه نینداز. گوئیا که امام حسین خون‌ریزی را راه انداخته بود!
در مقابل، سرور شهیدان بر آنها نهیب می‌زد و می‌نوشت که من به‌خاطر آسایش و تفریح و کسبِ جاه و زندگی، یا به‌منظور برانگیختن آتش فتنه و فساد از مدینه بیرون نرفتم. من در طلب نجات و اصلاح مردم هستم. من در طلب احیاء سنن جدّم پیامبر هستم و به این دلیل قیام کردم. من به شیوه‌ٔ او و به مشی او حرکت می‌کنم. من خلق خدا را به نیکی می‌خوانم و از بدی باز می‌دارم. من به پایداری و مقاومت ادامه خواهم داد تا خدا بین من و آن قوم داوری کند.
امـا عـافیـت‌جـویـان، تسلیـم‌طلبان، سـازشکاران و میانه‌بازان که پیوسته عادت کرده‌اند از سَرِ خون مجاهدان و رنج و درد محرومان به آلاف و الوف برسند و سوار بر موجِ خون به میوه‌چینی بپردازند و به دولت موقت یا مستمر دست یابند؛ این چیزها سرشان نمی‌شد.
عاقبت امام حسین در پاسخ به همه‌ٔ آنهایی که بر خط مشی انقلابی او ایراد می‌گرفتند گفت: «اگر من در جای خود بمانم و حرکت نکنم، این خلقِ هلاک شده دیگر به چه چیز باید امتحان بدهد».
مگـر خمینـی امــروز هلاک‌کننده‌ٔ حرث و نسل ایران نیست؟ اگر در چنین شرایطی مقاومت و مبارزه‌ٔ مسلحانه در کار نباشد، دیگر ملت ایران در کجا خودش را خواهد آزمود؟ در کجا ثابت خواهد کرد که شایسته‌ٔ بقاء و کمال و ترقی است؟
ملت ایران چگونه خواهد توانست در انظار عموم ملل و در سیره‌ٔ تاریخ به ثبت برساند که با تمامی خانمان و با تمامی فرزندان خودش دست بکار شده است تا این ننگ را از دامان خود بزداید و آزادی و استقلال و حاکمیت مردمی خود را احراز کند؟
پس این مبارزه‌ٔ مشروعِ مردمی و انقلابی، میدان آزمایش و ملاک و معیار زندگی و شایستگی و اقتدار و افتخار تمامی مردم ایران است.
در چنیـن شرایطـی بـود کـه پیشـوای آزادی و یگانگـی حسیـن علیه‌السلام در خطبه‌هایش فریاد می‌زد: «این وضعیتی که شما دارید، زندگی نیست، این بردگی است. این فساد است. همه‌ٔ این نکبتها را ظالم به شما تحمیل کرده و باید دست ظالم را قطع کرد». و می‌گفت: «من می‌روم تا ظلم را نابود کنم» و می‌افزود: «این است راه من و این است هدف من. آنانکه با من هستند بیایند و کسانی کـه سـودای دیگـر دارنـد، بازگردند».
در همین رابطه بود که امام حسین حتی از طواف کعبه صرفنظر کرد و درست در روزی که باید به طواف می‌رفت، از مکه بـه سـوی کوفه و کـربلا خـارج شـد. البته آن روز حسین و یارانش نتوانستند هم‌چون دیگران دیوار کعبه را مَس کنند اما چندی بعد سرنوشتی بس پرشور، بر فراز دشتی گرم و تبدار، با فوران خون‌هایی گرمتر و تبدارتر، ثابت کرد که آنان از دیوار خانه گذشته و به قلب کعبه راه برده‌اند...
اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا اَبٰا عَبداللّه ... . . همانا گواهی می‌دهم که تو ... ... . به نیکی فرمان دادی و از زشتی بازداشتی و به راه پروردگارت خواندی، با حکمت و اندرز نیک. و همانا گواهی می‌دهم که کسانی که خون تو را ریختند و حرمت ترا از بین بردند، نفرین‌شدگان، ملعونین و معذّبین خواهند بود، در تمامی تاریخ و به زبان تمامی انبیاء و اولیاء از داوود تا عیسی مسیح. این بدان خاطر است که آنها از حدود خدایی و مردمی تجاوز کردند و گناه بزرگی مرتکب شدند.
بار خدایا با افزایش بینش و آگاهی مردم ایران، روز رهایی آنها را نزدیک و نزدیک‌تر گردان.
خدایا پس از این همه رنج و بلا که به ملت ایران رسید درهای سلام و رحمت خودت را ... ... به سوی آنها باز کن.
پروردگارا مـلـت ما در ابتلای پر درد و رنج خمینی با رنج و شکنج تمامی خانه‌ها و خانواده‌های داغدارش، با سوز جگر مادران شهیدانش، با رنج و شکنج و خون رشیدترین فرزندانش؛ شایستگی خود را برای بقا در میان تمام ملل عالم به حُسن ثبوت رساند «ربّنا تقبل منا» بار خدایا از ما قبول کن.
پروردگارا پرچم سه رنگ ایران، پرچم سبز و سپید و سرخ، پرچم صلح و آبادانی و خرّمی را به حُرمت آن همه خونهای پاکی که برای آزادی ایران ریخته شد، به نشانه‌ٔ رهایی این خلق بزرگ و قهرمان و به حقّ عزّت تمامی قهرمانان و رادمردان و مجاهدان و مبارزانش، بـر خرابه‌های بیت‌العنکبوت به اهتزاز درآور. بار پروردگارا در این روز بزرگ، در روز عاشورا، ما یکبار دیگر با تو و با سرور شهیدانت حسین علیه‌السلام تجدید پیمان می‌کنیم، پس ما را بر سر «پیمان یگانگی و آزادی و فدا و وفا» تا آخرین نفس بیش‌از‌پیش استوار و ثابت‌قدم بدار.

سلام بر حسین
مرگ بر خمینی


۱۳۹۹ شهریور ۱, شنبه

اول شهریور ضربه بزرگ ساواک شاه به سازمان مجاهدین خلق ایران


درظهر روز اول شهریور ۱۳۵۰ موج ضربات و دستگیریهای بزرگ گروه‌های ضربت ساواک شاه علیه مجاهدین آغاز شد .
در دوره ۵۰ ساله قبل از آن، یعنی از کودتای ۱۲۹۹ و سلطنت پهلوی تا سال ۱۳۵۰ این نخستین سازمان مخفی و مسلحی بود که توانسته بود به مدت ۶ سال (از شهریور ۱۳۴۴ تا شهریور۱۳۵۰) دور از چشم مأموران رژیم به حیات و فعالیت مخفیانه ادامه بدهد .
سازمان مجاهدین خلق ایران در شرایط فعالیت مخفی و اختناق سلطنتی، به‌دور از فرمالیسم و نمودها و نامگذاریهای احزاب سنتی، به مدت ۶ سال حتی نامی هم بر خود نگذاشته بود و اعضای آن تشکل خود را فقط با کلمه «سازمان» می‌شناختند . هویت بنیانگذاران و مرکزیت سازمان نیز بر کسی معلوم نبود و تنها در سال ۱۳۴۸ یعنی ۴ سال پس از تأسیس آن، ۱۶ نفر که برای بحث پیرامون خط مشی سازمان انتخاب شده بودند با تاریخچه سازمان و هویت بنیانگذاران آن، محمد حنیف – سعید محسن و اصغر بدیع زادگان، آشنا شدند . اسم سازمان مجاهدین خلق ایران، بعدها در زمستان سال ۱۳۵۰ در زندان اوین پس از شهادت احمد رضایی به‌عنوان نخستین شهید مجاهدین انتخاب شد.
طی ۶ سال فعالیت مخفی تعداد اعضای سازمان به ۲۱۴ نفر رسیده بود که علاوه بر تهران در تبریز و مشهد و شیراز و اصفهان نیز حضور داشتند. دستیابی به چنین تعدادی از اعضاء در یک سازمان مطلقاً مخفی که در شرایط اختناق کامل به مبارزه اشتغال داشت، در آن زمان بی‌سابقه بود.
دوره عضوگیری مجاهدین در آن روزگار جز در موارد استثنایی یک الی دو سال بطول می‌انجامید تا از سلامت امنیتی فرد اطمینان حاصل شود و دوران مطالعات اولیه راهم برای عضویت در سازمان به انجام برساند. جلسات اعضاء و مسئولان‌شان که ۲ و یا ۳ و یا حداکثر ۴ نفر را در برمی‌گرفت در کوهستان یا در خانه‌های آنها برگزار می‌شد. اعضای سازمان می باید در هفته یک روز به کوهنوردی و یک روز هم به جامعه گردی بپردازند و در زندگی شخصی هم حداکثر ساده زیستی را مراعات کنند.
در سال ۱۳۴۸ ارتباط مجاهدین با سازمان الفتح برقرار گردید و تدریجاً شمار قابل توجهی از اعضاء با اختفای کامل به پایگاههای فلسطین در لبنان و اردن و سوریه رفتند و پس از دیدن دوره‌های آموزش نظامی به ایران بازگشتند .
در تابستان سال ۱۳۴۹ تعدادی از اعضای سازمان در جریان اعزام به پایگاههای فلسطین در دوبی دستگیر شدند و امیرنشین دوبی متعاقباً درصدد بود آنها را به ساواک شاه مْستَرُد نماید. سازمان با طرح پیچیده‌ای در مرحله اول توانست عکسها و مدارک هویت مجاهدان دستگیر شده را در دوبی جایگزین نماید و در مرحله بعد هواپیمایی که برای تحویل دادن مجاهدین ازدوبی به بندرعباس می‌رفت به سوی بغداد تغییر مسیر داد. سردار خیابانی، شهید رسول مشکین‌فام و مجاهد خلق محمد سادات دربندی ازسرنشینان این هواپیما بودند. به این ترتیب ساواک شاه هیچ چیز به‌دست نیاورد و نتوانست به موجودیت سازمان مجاهدین در آن زمان پی ببرد .

اول شهریورسال ۱۳۵۰
ضربه بزرگ ساواک شاه به سازمان مجاهدین خلق ایران
اما یک سال بعد، در شهریور ۱۳۵۰، در شرایطی که رژیم شاه در تدارک برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی در آبان همان سال بود، ضربه بزرگ اول شهریور فرود آمد . علت این ضربه ارتباط شهید ناصر صادق با یک توده‌یی پیشین بود که به استخدام ساواک شاه در آمده بود اما داعیه مخالفت با رژیم شاه داشت. مأموران ساواک شاه آن‌چنانکه بعداً مقام امنیتی ساواک در زمستان ۱۳۵۰ در تلویزیون رژیم شاه فاش کرد، بعضاً با ۲۵ موتورسیکلت، ناصر صادق را که خود قهرمان ژیمناستیک دانشگاه و موتورسوار بسیار ماهری بود، تعقیب می‌کردند و از این طریق طی چند ماه به شماری از پایگاههای مجاهدین و ارتباط آنها با یکدیگر در تهران پی بردند.
در جریان دستگیریها و تهاجمات پیاپی ساواک که از بعدازظهر روز اول شهریور ۱۳۵۰ در زندان اوین با شکنجه‌های وحشیانه آغاز شد و تا ۲ ماه هر روز ادامه داشت، بنیانگذاران سازمان، همه اعضای مرکزیت و بیش از ۹۰درصداعضاء دستگیر شدند. هم‌چنین کلیه امکانات و تسلیحات سازمان به چنگ ساواک افتاد.
مجاهدان خلق علی باکری، ناصر صادق، محمود عسگری‌زاده، رضا رضایی، محمد بازرگانی و مسعود رجوی همراه با شهید بنیانگذار سعید محسن در همان روز اول شهریور دستگیر شدند . حملات بعدی ساواک به دستگیری مجاهدان شهید علی میهندوست، رسول مشکین‌فام و بنیانگذار شهید اصغر بدیع زادگان منجر گردید .
دستگیری حنیف کبیر در اواخر مهر همان سال صورت گرفت و شکنجه‌گران اوین به همین خاطر به جست و خیز و شیرینی خوران مبادرت کردند .

اول شهریورسال ۱۳۵۰
ضربه بزرگ ساواک شاه به سازمان مجاهدین خلق ایران

شاه پس از دستگیری مجاهدین در آستانه جشنهای ۲۵۰۰ ساله که با تعقیب و مراقبت پرحوصله و چندین ماهه‌ی ساواک به‌عمل آمده بود، سپهبد نصیری رئیس ساواک را به درجه ارتشبدی ارتقا داد .
رژیم شاه و ساواک سلطنتی ابراز اطمینان می‌کردند که توانسته‌اند سازمانی را که در نیم قرن سلطنت پهلوی برای نخستین بار توانسته بود ۶ سال فعالیت مخفی داشته باشد، ریشه‌کن نموده و خطر آنرا از بین ببرند.

آنچه باقی مانده بود فقط چندتیم یا نفرات پراکنده و تحت تعقیب، از مجاهدین بود و تعداد اندکی هم در خارج کشورکه ساواک درصدد به دام انداختن تک‌تک آنها بود . طرح ساواک برای به دام انداختن مجاهد شهید احمد رضایی که مسلسلهای ضبط نشده نزد او بود، رسیدن به احمد از طریق برادرش، رضا رضایی بود. طبق طرح ساواک، رضا، عضو مرکزیت سازمان که در شماردستگیر شدگان اول شهریور بود می‌باید زیر کنترلمأموران سازمان اطلاعات و امنیت با برادرش احمد ارتباط و تماس برقرار می‌کرد .
اما مجاهد کبیر رضا رضایی که قصد فرار داشت، طرح ساواک را از طریق ارتباط خانوادگی به احمد اطلاع داد . متعاقباً مجاهدان قهرمانی هم‌چون احمد رضایی، که مغلوب سلطه و سیطره ساواک نشده بودند، طرح فراررضا و بیرون کشیدن او از چنگ ساواک را به اجرا گذاشتند . به این منظور رضا در یکی از محلات قدیمی تهران به‌منظور اجرای قرار با احمد وارد یک حمام عمومی قدیمی شد و مأموران ساواک در ورودی آن مستقر شدند . مأموران ساواک نمی‌دانستند که چرا چنین جایی برای اجرای قرار انتخاب شده است . علت این بود که این حمام یک درب عقبی هم داشت که به خیابان پشتی باز می‌شد و مأموران از آن بی‌اطلاع بودند . به این ترتیب رضا از دری که تحت کنترل مأموران بود وارد شد و بلادرنگ از درب پشتی به خیابان مجاور رفت و مجاهدین او را تحویل گرفتند و بلادرنگ به پایگاه امنی منتقل کردند .
اکنون مجاهدان باقیمانده در تهران به آخرین تجارب ساواک مجهز شدند و محاسبات رژیم سلطنتی درباره سازمان مجاهدین خلق ایران بالکل درهم ریخت . ازغندی با نام مستعار منوچهری سربازجوی شکنجه‌گر مجاهدین که پایان یافتن آنها را وعده داده بود، در ساواک تنزل پیدا کرد و مضحکه دژخیمان دیگر گردید . دو سه ماه بعد ازغندی مجاهد قهرمان احمد رضایی را در روز ۱۱ بهمن ۱۳۵۰ بر سر قرار دیگری به محاصره در آورد و قصد داشت هرطور شده احمد را به هر بهایی زنده به چنگ بیاورد . اما حماسه احمد رضایی نخستین شهید مجاهدین که خود را بر سر این قرار باهمه اطلاعات و دار و ندارش با نارنجکی در دست منفجر کرد، بار دیگر دفتر حسابهای ساواک سلطنتی را درهم پیچید . به‌خصوص که سربازجوی دیگری به‌نام اسماعیل باصری بانام مستعار حاجی نیز همراه با شمار دیگری از مأموران اوین در ترکش نارنجک احمد به هلاکت رسیدند .
۷ سال بعد در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ دیگر اثری از رژیم شاه و ساواک و بازجویانش نبود و مجاهدین در اوج استقبال مردمی از زندانها آزاد شدند و سازمان مجاهدین با سرعتی شگفت به یک سازمان بزرگ مردمی تبدیل شد.
در ۲۵ اسفند ۱۳۷۸ آقا محمدی معاون سیاسی رادیو و تلویزیون رژیم آخوندی در تلویزیون رژیم گفت: «گروه‌های تروریستی در اوایل انقلاب حدود ۵۰۰ هزارمیلیشیا در کشور سامان داده بودند. . . . و با گستردگی وسیع هم عمل می‌کردند. . . . »

ربیعی وزیر کار کابینه آخوند روحانی در جلسه استیضاح -۱۷مرداد۹۷
یادمه یک روز در تهران ۱۲۰۰۰نفر میلیشیادرتوپخانه رژه میرفتند. در هر شهری ۱۰۰۰میلیشیا رژه رفتند.

سردار شهید خلق موسی خیابانی ۱۳۵۸
دراول شهریور سال ۵۰ در جریان ضربه بزرگی که ساواک بر سازمان ما وارد کرد-که داستان مفصلی دارد- برادرمان همراه تعداد دیگری از اعضاء و رهبران سازمان دستگیر و زیر شکنجه‌های وحشیانه ساواک شاه قرار گرفت. پس از تحمل ۷ماه شکنجه و بازداشت همراه دیگر رهبران سازمان در محاکم نظامی شاه محاکمه و به اعدام محکوم شد. شاید برخی به‌خاطر داشته باشید که آن زمان رژیم زیر اجبارات و فشارها به یک دادگاه بالنسبه علنی برای گروه اول اعضای سازمان که محاکمه می‌شدند تن داد. که برادرمون در همان دادگاه به‌اصطلاح محاکمه شد. دفاعیات مسعود که ضمن آن در کنار برادران شهید ناصر صادق، علی میهندوست و محمد بازرگانی رژیم شاه را به محاکمه کشیده و از آرمان و ایدئولوژی مجاهدین و انقلاب مسلحانه دفاع نموده است. بعداً در سطح وسیعی تکثیر و منتشر شد. البته به‌طوری کاملاً ناقص. چون اشکالات زیادی‌آن موقع در امرانتقال این دفاعیات به بیرون از زندان و به بیرون از دادگاه وجود داشت و به هرحال همین دفاعیات مورد استفاده وسیع انقلابیون جهان قرار گرفت.

آموزشهای ایدئولوژیکی مجاهدین-مسعود رجوی-رمضان ۱۳۹۳
در اول شهریور ۵۰ سازمان لو رفت و ضربه اساسی را خوردیم ۹۰ درصد کلیه کادرها و امکانات از مرکزیت تا هواداران در رابطه دستگیر شدند، در اواخر مهر حنیف بنیانگذار را گرفتند که شروع رمضان بود. آنجا پدر طالقانی در مسجد هدایت غوغا می‌کرد . نفس همین دستگیریها، انگارفتیله انقلاب ضدسلطنتی را روشن کرد که بسیاری از شما آن را به یاد دارید.
این حرفهای پدر طالقانی، مربوط به رمضان آن سال است که یک ماه بعدبه زیر چاپ رفته وماه بعد در غفلت رژیم شاه اجازه انتشار گرفته و در دی ۵۰ منتشر شده است. کما این‌که بالاترین اهرم فشار روی خمینی شد که یکی دو ماه بعد، مضافاً بر نامه منتظری در مورد ضرورت حمایت از مجاهدین فتوی داد که یک‌سوم سهم امام متعلق به جوانان مسلمان میهن‌دوست است. خمینی جرأت اسم آوردن از مجاهدین را نداشت. مثل همین امروز اسم آوردن از مجاهدین در آن زمان هم مرز سرخ رژیم شاه بود .
در کهکشان مریم گفت جرم غلامرضا خسروی این بود که سرخ ترین نام را به زبان آورد و گفت هوادار سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران است

از صحبت مریم رجوی در کهکشان:
درود بر غلامرضا خسروی که خود راباسرخ ترین وممنوع‌ترین نام یعنی مجاهدین معرفی نمود و در منتهای بی‌باکی به قلب ارتجاع شلیک کرد و اینچنین آرمانش را جاودانه کرد.
غلامرضا گفت من هوادار سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران بوده وهستم مردم ایران ازقهرمانی او به خود بالیدند و جوانان ازجسارت اودرس آزادگی وپیکار گرفتند.
حالا در سال ۱۳۵۰ اول از همه پدر طالقانی با این درک و فهم از قرآن بود که در متنی که الآن در صفحه ۱۷۳ خواندیم اولین بار نوشت: چون مردان بدر و احُد، اصحاب علی، یاران سیدالشهداء، مسلمانان مجاهد امروز و در سرزمینهای اسلامی، مجاهدین آفریقا (مجاهدین الجزایر را می‌گفت) و آسیا (دوباره منظور مجاهدین خلق است) اشاره به مجاهدین خلق است که به‌تازگی دستگیر شده بودند
پدر گفت، آنان از میان توده‌های زبون و استعداد مرده و بی‌تفاوت که در شهوات و هوسهای خود دفن شده بودند بپا خاستند و رشته‌های علاقه را بریدند و تن به مرگ دادند. . . . در یک‌کلام هم در مسجد هدایت و هم در این سند که باعث دستگیری خودش شد در شروع تفسیر همین آیات مصداق ”و هُم الوف“ را“مسلمانان مجاهد امروز“ معرفی کرد.
یعنی در تفسیر آیه، آن را به مجاهدین ارجاع داد و در پاراگراف آخر هم دیدیم که گفت: «اینها نمودار فضل خداوندند. . . »
چنانکه گفتم مأمور سانسور ساواک در آن زمان معنی این حرفها را نفهمیده بود اما بعداً که همه جا پیچید، به همین خاطر پدر را گرفتند و در پرونده او، هم در ساواک و هم در دادگاه نظامی، حمایت و حتی عضویت او در مارکسیستهای اسلامی که برچسب آن روزی مجاهدین بود، آمده بود.

سخنرانی برادر مجاهد مسعود رجوی در جشن سی‌و پنجمین سال تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران ۱۳۷۸
امروز شما البته در اوج هستید و بخش اعظم راه آزادی را در برابر شاه و شیخ درنوردیده‌اید. از موج اول دستگیریهای سازمان در اول شهریور سال۱۳۵۰ تا همین امروز، شیخ و شاه و پشتیبانها و مزدورهاشون از هیچ‌چیز، از هیچ حرف از هیچ رذیلت علیه شما فروگذار نکردند و شماسهمگین‌ترین کشاکشهای سیاسی و نظامی، داخلی و بین‌المللی و منطقه‌یی رو پشت‌سر گذاشته‌اید و حالاپرداختید به‌الزامات مرحله سرنگونی که به‌گفته خودتان در قدم اول از ایدئولوژی و تشکیلات و بعد هم از سازمان کار و سازمان رزمتان می‌گذرد.
ولی مقدمتاً بگذارید سؤال کنیم که شرف مجاهدین در چیست؟درچی بود؟ شرف مجاهدین در این بود و در این است که هیچ‌گاه گردی از شاه و شیخ بر دامنشان ننشست هیچ گاه، یعنی که هیچ غباری از استبداد و وابستگی برایشان قابل‌تحمل نبود و انشاءالله باز هم تابه آخرتا پایان تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون در پرتو انقلاب مریم و طهارت سیاسی و ایدئولوژیکی ناشی از آن، هیچ گرد و غبار خمینی‌گرایانه بر دامن شما ننشیند آن هم در روزگاری که بسیاری را محو کرد و یا مسخ کرد و یا مخدوش کرد، . بله، این شرفی است افتخارآفرین، که نسل ما و ملت ما حق دارد به‌خاطر آن به‌خود ش جاودانه ببالد. خوشا که در سخت‌ترین و طاقت‌فرساترین شرایط دربغرنج‌ترین امتحانات، از این بابت پاک و منزه مانده‌ایم و البته قیمت آن را هم هر روز و هر‌شب با گوشت و پوست و استخوان پرداختیم و باز هم بایستی که بپردازیم راستی اگر مجاهدین سرخم کرده بودند. دیگر چه‌کسی در صحنه می‌ماند؟ راستی چه‌کسی غیر از مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران و مردم ایران و مردم به‌جان آمده ایران، چه کسی غیر از اینها خواستار سرنگونی رژیم آخوندی بود؟ خواستار جایگزینی یک آلترناتیو میهنی و دموکراتیک بود مگر نه این که مدعی‌ها، بلا استثنا، از فردای ۳۰‌خرداد به‌هزار زبان سیاسی و غیرسیاسی «‌البته خمینی» گفتند آشکارا اعلام کردند که در عین به‌اصطلاح اپوزیسیون بودن، بین مقاومت ایران و رژیم آخوندی، همین رژیم را ترجیح می‌دهند؟ شگفتا که این اپوزیسیون دروغین «با اسبک و بازینک، شنگینک و منگینک» چه اپوزیسیونی است که در داخل رژیم سر و سخنگو داره، و بیعت ننگین خودش با آخوند خاتمی را تاحد ارتقاء این رذل جنایتکار به‌مقام مصدق ارتقاء داد؟


۱۳۹۹ مرداد ۱۸, شنبه

عید سعید غدیر مبارک باد – سخنرانی مسعود رجوی به مناسبت عید غدیر


شیعیان عید غدیر عید جانشینی حضرت علی را جشن میگیرند. این جشن، در واقع جشن خدا هم هست!‌ زیرا که خدا پس از این معرفی به حضرت محمد گفت: امروز دین تو را تکمیل کردم.
دین برابری را، دین عدل را و دین مساوات کامل را! دینی که در آن برده و برده دار نزد پیامبرش یکسان شمرده میشدند!‌ دینی که نخستین گرونده به آن که خدیجه بود همه دارایی خود را در راه خدا و خدمت به مردم خرج کرد و دست آخر در هنگام دفن پیامبر پولی نداشت که برایش کفن بخرد و دستار خودش را برا کفن خدیجه داد. و چه نعمت بزرگی برای خدیجه که با دستار پیامبر نزد خدایش میرفت.
پیامبری که نزد او ثروتمند و فقیر جمیع المال بودند. پیامبری که خود مانند بقیه کار میکرد و بی اندازه صبور و رئوف بود. پس دینی که او آورده بود باید امتداد می‌یافت و در نبودش توسط کسانی هدایت میشد، که به فکر خود نباشند مال اندوزی نکنند وحق مردم را ادا کنند. به همین دلیل بود که غدیر خم آفریده شد.
پیامبر به مومنین دستور داد تا هرکس که میتواند در حج امسال شرکت کند، پیامبر قصد آن داشت که نکات مهمی را خودش به مسلمانان بگوید.
نخستین نکته که این حج خداحافظی است و او بزودی از بین آنها خواهد رفت.

سخنرانی مسعود رجوی به مناسبت عید غدیر
سپس پیامبر خطابه‌ای خواند و وصایای خودش را شخصا به مومنان ابلاغ کرد پس از هر جمله از آنها می‌پرسید:
هل بلغت (آیا ابلاغ کردم) و پس از پاسخ آنان که میگفتند آری یا رسول الله!
رو به آسمان میکرد و میگفت: خدایا گواه باش
به مسلمانان گفت:
«پس از من گمراه نشوید و به کفر برنگردید که برخی مالک و صاحب‌ اختیار دیگران شوند همانا که من در میان شما چیزهایی را باقی گذاشته‌ام که مادام که به‌ آنها چنگ زنید و بیاویزید، گمراه نخواهید شد:
کتاب خداوند و عترتم، (اهل بیت خودم)».
سپس فرمود: «هل‌بلغت؟» (آیا رساندم؟) و جماعت انبوه حاضر پاسخ‌ دادند:
«آری!». سپس رو‌ به‌ آسمان نموده و عرض کرد: «اللهم فاشهد!» (بارخدایا گواه باش).
سپس پیامبر (ص) گفت: «شما همه مسئول هستید، پس آنان که امروز حاضر و شاهدند، این را به غایبان برسانند».
شایان توجه است که پیامبر (ص) به‌صراحت از این گمراهی و بازگشت به‌ کفر، بیم می‌داد که مبادا «استبداد» قدرتمندان و «طبقات برخوردار» و تبعیضهای طبقاتی باز گردد و تصریح فرمود: «گمراه نشوید و به کفر برنگردید که برخی مالک و صاحب‌اختیار دیگران شوند».
البته، مطابق مأخذهای متعدد، پیش‌ از این هم که هنوز اعلام علنی وفات قریب‌الوقوع حضرتش مطرح نشده بود، پیامبر (ص) بارها با این پرسش از جانب برخی صحابه مواجه می‌شده که:
آن حضرت چه‌کسی را به‌عنوان جانشین خود معین می‌کند؟ از این پرسشها کاملا بر‌می‌آید که مسلمانان عصر نخستین، نه‌تنها از امکان وفات پیامبر (ص) غافل نبودند، بلکه از اهمیت مسأله جانشینی هم بی‌خبر نبودند و در‌ مواردی هم جویای نظر پیشوای خویش شده بودند.
البته بسیار طبیعی است چرا که سخن از شخصی به‌ اهمیت پیامبر (ص) است که از یک‌سو راهبر قلب و عقل گروندگان بود و از سوی‌ دیگر در رأس کشور و نظام جدید‌التأسیس بزرگی قرار داشت که به‌تازگی قلمروش به‌ تمامی وسعت «جزیرةالعرب» گسترش یافته بود.
آن‌هم با چنان نفوذ و قدرتی که ـ برای مثال‌ـ توانسته بود در همان حج خداحافظی، آن انبوه جمعیت را صرفا برای عبادت خداوند و به‌ دور از هر گونه اجبارات استبدادی، در آیین حج گرد آورد، به‌خصوص که بسیاری از این دریای جمعیت، مانند حاجیان منطقه یمن یا حضرموت.
… بایستی هزاران کیلومتر را بر پشت شتر و کجاوه چنان طی می‌کردند که در موسم معین به مراسم برسند.
پس تا آنجا که به نگرانیهای بر‌ حق مردم و مؤمنان برمی‌گردد، این انتظاری غریب نبود که پیامبر (ص) به موضوع حساس و خطیر جانشینی خود و زعامت آینده بپردازد، آن‌قدر که اگر چنین نکرده بود، جای پرسش بود که به‌ چه علت؟

سخنرانی مسعود رجوی به مناسبت عید غدیر
شاید بسیاری از حاضران و صحابه در آن‌ موسم از خود می‌پرسیدند که چرا پیامبر به‌رغم آن که به‌ اهمیت جانشینی «عترت» و «اهل‌بیت» خود پرداخته است، این امر را صورت قطعی نمی‌دهد و برای جانشین خویش از عموم مردمان و صحابه بیعت نمی‌گیرد؟
لیکن به‌هر‌دلیل، مراسم و ایام حج بدون چنان تعیین نهایی و بیعت‌گرفتنی با یک‌ جانشین معین گذشت و پیامبر (ص) و سایر مسلمانان به‌طور‌ جمعی رهسپار بازگشت شدند تا در مسیر بازگشت، ماجرای «غدیر» پدید آمد.
روز هجدهم ماه ذیحجه بود و تنها یک هفته از عید قربان می‌گذشت که در مسیر بازگشت از مکه به‌ منزلگاه «جحفه» نزدیک شده و دقیقاً به‌ «غدیر خم» رسیده بودند.
نقطه‌یی که پس از آن، راه اهالی مدینه، یمن و مناطق گوناگون از یکدیگر جدا می‌شد و گرد‌آمدگان حج، ناگزیر از وداع و جدایی بودند. این‌جا بود که رویداد روز «غدیر خم» به‌ترتیب زیر محقق شد:
وحی خداوند به پیامبرش فرود آمد که:
«ای پیامبر، آنچه را که از جانب پرودگارت بر تو فرود آمده، ابلاغ کن وگر‌نه رسالت خداوندی را ابلاغ نکرده‌ای و خداوند تو را از مردمان در امان نگاه می‌دارد».
این بود که پیامبر فرمان داد تا همه هنگام نماز ظهر فراهم آیند. موعد ظهر برای آن بود که کاروانهای پشت سر برسند و به‌ کاروانهایی هم که پیش‌ رفته بودند ابلاغ شد تا به‌آن نقطه بازگردند و گرد آمدن همهٔ آن جمعیت عظیم، تا وسط روز طول می‌کشید.
پس از نماز در صفوف پرعظمت یکصد‌هزارنفری، پیامبر‌ بر فراز سکویی که با روی هم چیدن جهاز شتران ترتیب داده بودند، بالا رفت و خطابه‌یی جامع ایراد فرمود و آنگاه خطاب به‌ جمعیت حاضر پرسید:
«آیا چنین نیست که من نسبت به‌جان و مال شمایان، از خودتان اولی هستم»؟
حاضران پاسخ‌ دادند، آری، ای رسول خدا!
این‌جا، پیامبر دست علی را که اینک در کنارش ایستاده بود، کاملاًً بلند کرد و فرمود: «هر کسی که من مولای او هستم، این علی، مولای اوست»
و سپس از مردم پرسید: «آیا ابلاغ کردم؟» مردم پاسخ‌ دادند: آری! آن‌وقت پیامبر دست به دعا برداشت و گفت: «خداوندا دوستداران علی را دوست بدار و با دشمنانش دشمن باش و یارانش را یاری فرما!».
سخنان پیامبر که به‌پایان رسید، مردمان، شامل معروفترین صحابه، به‌ دور علی ریخته و با وی دست می‌دادند و به او تبریک می‌گفتند.
سپس، هنوز جمعیت پراکنده نشده بود که این آیه قرآن نازل شد:
«امروز، کافران از طمع به‌ دینتان نا‌امید شدند پس هراسی از آنان نداشته باشید و از من (خداوند) پروا کنید، امروز دینتان را برای شما به‌ کمال رساندم و نعمتهایم بر شما تمامیت بخشیدم و این اسلام را به‌عنوان دینتان بر شما پسندیدم».
علی (ع) در نظر همه اهل اسلام، بیش‌ از آن‌که یک شخص باشد سمبل و بیان یک عقیده و آرمان بود: توحید!
او در زندگی عقیدتیش، چیزی برای خود نداشت، نه‌ جنگی برای منافع خود کرد و نه‌ صلحی برای مصالح شخصی؛ و نه حب‌ و‌ بغض شخصی با کسی داشت.
آنچه در قلب علی جریان داشت و به وی انگیزه می‌داد، امتداد دعوت و خواسته‌های حبیبش محمد (ص) بود. همان‌که به‌جای خویش، چیزی نبود جز ترجمان خواسته‌های خداوند.
پس، چه منتی بر موحدان از این بالاتر که خداوند با معرفی علی (ع) در غدیر، ادامه و استمرار راه رهبری دین و عقیده را برای راهیان توحید هموار و کامل کرد.
از غدیر، دیگر برای پیروان موحد محمد (ص) مشخص شد که تنظیم چنان رابطه ولایت عقیدتی که مؤمنان با پیامبر داشتند، گرفتار بن‌بست نشده و آخر خط نیست.
این راه، هم در‌ حیات و هم در‌ صورت فقدان پیامبر با علی پیموده خواهد شد و لاجرم پس از علی (ع) هم به‌ همان روال، با کسی که به‌ جز‌ علی، او هم تجسم و ترجمان توحید باشد، میشود این مسیر را طی کرد.


سیزدهم خرداد، سالمرگ خمینی دجال ضدبشر

سخنان مسعود رجوی ۲۲ بهمن ۱۳۷۴  حکم قتل‌عام مجاهدینی که بر سر موضع مجاهدی خود پافشاری کرده و می‌کنند  مسعود رجوی ۲۲بهمن ۱۳۷۴:  خمینی پرپر ک...