۱۳۹۹ خرداد ۴, یکشنبه

سخنرانی مسعود رجوی در ۴خرداد ۱۳۷۳: ایمان می بارید از قدم و نفسشان


«در دادگاه اول به همه اعدام دادند، عمداً به ممد آقا حبس ابد. از این کلکهای ساواک بود. بعد گفتند، نمی‌دانم، اگر بگوید ما از عراق آمده‌ایم، آن موقع هم رژیم با عراق یک تضادهای داشت، رژیم شاه، یا نمی‌دانم، مبارزه مسلحانه را محکوم کنید، یا بگوید، اسلام، نمی‌دانم، ضد مارکسیسمِ، از این طور چیزها، اعدامت نمی‌کنیم. نگو که در بیرون از زندان، همین کار و آوازه مجاهدین پیچیده است. در همان اثناء بود که توی سلول اسم، سازمان مجاهدین خلق ایران، بیرون آمد. بعد ما را بردند به زندان قصر. بعدازظهر پنج شنبه، ۴خرداد، یکدفعه روزنامه‌ای آمد که دلمان را از بنیاد لرزاند و کند و آن در چنین روزی خبر شهادت ممد آقا بود و باهاش سعید و اصغر، رسول و محمود. بعد، در زندانها بودیم، بودیم، سازمان مجاهدین یک پایی گرفت، قوتی گرفت، این قسمتهای تاریخچه را همه‌تان می‌دانید، و فهمیدیم، نه بابا، تمام نشده، ریشه‌کن نشده، از قضاء رشد می‌کند، بذری که حنیف کاشته بود. ۳-۴سالی گذشت، بعد دیدیم، سازمان مجاهدین متلاشی و منفجر شد. تازه فهمیدیم که غم شهادت بنیانگذاران سازمان کجا، به‌هرحال عزت است و افتخار، غم شکست ایدئولوژیک کجا. یک سازمان مجاهدینی بود از سالهای ۵۱به بعد پیشتاز مبارزه مسلحانه و در حقیقت نقش رهبری کننده اش، اصل کاریش بود، ... . به سال۵۴-۵۵ که رسیدیم، دیدیم، به، به، اپورتونیست‌ها برده و همه چی را خورده و فرو پاشانیده‌اند.

... 

با این حال می‌باید، مجددا، از صفر و ای بسا زیر صفر اگر میراث حنیف چیز پایدار و ماندنی بود، باید احیاء می‌شد. آن مقدار که توانستیم یک کارها، جزوه نویسی ها، بحث ها، نمی‌دانم بیانیه ضداپورتونیستی، اون ۱۲ماده ای، ۲۸سؤال، ا گر این چیزها یادتان باشه، در اوین آن روزگار در آوردیم. به‌خصوص از وقتی که قلم و خودکار آزاد شد، چون قبلاً آزاد نبود، از زمان کارتر به بعد. همه چیز بعد از دستگیری و به‌خصوص شهادت ممد آقا پایان یافته به‌نظر می‌رسید. لکن نمی‌دانم چه طور شد که این‌طوری نشد. بعد هم مرگ مسلم و قطعی سازمان را با ضربه اپورتونیستی به چشم دیدیم، باز هم لکن این‌طوری نشد. نمی‌دانم که چه مشیتی ست شاید که اثر قدم صدق و فداست. طور دیگری چرخید و به‌عکس در اثر ضربه اپورتونیستی مجاهدین ایدئولوژیک برای مقابله تاریخی با خمینی و راست ارتجاعی آماده شدند. در هر حال، امروز که ۴خرداد باشد، خیلی روز سخت و سنگینی بود هذا الیوم تبرکت به بنی امیه، بنی شاه و بنی خمینی. با این حال، اما آن بذری که حنیف کاشته بود، باقی ماند،

... انگار که همین دیروز بود.

اگر چه خیلی حوادث و وقایع گذشته. این بنیانگذاران سازمان خیلی، خیلی، خیلی جگردار بودند، خیلی عنصر انقلابی و ضداستثماریشون قوی بود، خیلی ایمان می‌بارید از قدم و نفسشان. مخصوصاً محمد حنیف، که در آن روزگار که کسی با این چیزها کاری نداشت، چنین توانمندی و ظرفیتی داشته باشه، اگر چه مشیت این بود، شاید هم بزرگی و نقش و رسالت اون، که روزهای بعدی را ندید، روزهای ماندگاری و رشد و ارتقای همان مجاهدین را و در یک سرفصلی به‌شهادت رسیدند که هنوز چیزی تعیین‌تکلیف نشده بود و اساساً مجاهدینی که قرار بود باشد، ضربه خورده بود.

شاید هم من دارم معکوس می‌گویم، به‌خاطر همان خونها بود که از قضا مجاهدین آن روزگار، مجاهدین شدند. یعنی چیزی چرخید. شاید هم چون ما در حالت غفلت و عدم‌آمادگی ضربه خورده بودیم، اگر آن بها، آن قیمت و آن خونها، مخصوصاً خود ممدآقا نبود، موضوع فرق می‌کرد. آن‌موقع، قدر و قیمتش شناخته شده نبود، همه‌چیز و همه‌کس مادون این بود که اصلاً این چیزها را بفهمد، درک کند. امروز نسلمان این موهبت را دارد که بعد از ۳۰سال و بعد از صدهزار، آن موقع هنوز یکی هم نداده بودیم، بعد از ۳۰سال و بعد از صدهزار، مثلا تا حدودی ارزش "مریم" را، ... فهم بکند.

در مثل، هم‌چنان که اگر امام حسینی نمی‌بود و عاشورا، آن موقع کسی نمی‌فهمید، خب، خبری نبود، چیزی نبود! حتی برای این‌که خودش فهم بشود‌، باید خودش نثار بشه، خیلی سنگینه، ولی اصلاً امام حسین یعنی همین دیگر! شکاندن بن‌بست یعنی همین! از تیرگی و جهل و لجن درآمدن، یعنی همین! و این سنگین‌ترین بهایی بود که مجاهدین پرداختند».

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سیزدهم خرداد، سالمرگ خمینی دجال ضدبشر

سخنان مسعود رجوی ۲۲ بهمن ۱۳۷۴  حکم قتل‌عام مجاهدینی که بر سر موضع مجاهدی خود پافشاری کرده و می‌کنند  مسعود رجوی ۲۲بهمن ۱۳۷۴:  خمینی پرپر ک...